حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

پسر مهربون من...

به فرزندمان بیاموزیم

پدر و مادر عزیز :اول به خود و بعد به فرزندتان بیاموزید : فرزند عزیزم!برای داشتن ارامش خاطر در زندگی امروز را با خدا گام بردار و فردا را به او بسپار!    به فرزندتان بگویید:فروتنی به این معنا نیست که انسان حکم پادری را پیدا کند! به فرزندتان بیاموزید:بچگی ناپختگی است و کودک بودن معصومیت است سعی کن کودک بمانی! به فرزندتان بگویید:آرامش حقیقی در ارتباط با خداوند حاصل می شود سعی کن خداوند را به زندگی خود راه بدهی. عزیزم:نصف عمر ادم عصبانی صرف پوزش خواهی می شود! به فرزندتان بگویید:زمانی که بتوانی انچه را که هست چنانکه هست ببینی نه انچنان که باید باشد تنها ان هنگام است که بیدار شده ...
11 ارديبهشت 1390

علایق

سلام پسر گلم     تو این پست میخوام از بعضی علایقت برات بنویسم.(البته علایقت در این سن چون ممکنه بعدا تغییر کنه) رنگ مورد علاقه:آبی غذاهای مورد علاقه:ماکارونی-اسنک - کوکو و البته تاز گیها هم هر وقت میریم بیرون پیتزا میخوای. میوه مورد علاقه:هندونه یعنی عاشق هندونه ای.یعنی فکر کنم اگه بپرسیم هندونه را بیشتر دوست داری یا مامان و بابات را ؟؟؟؟ جواب بدی هندونه را. کارتون های مورد علاقه:برنارد-پت و مت-پلنگ صورتی. (مامانی هم دوست داره) کتاب خیلی دوست داری بخصوص از نوع شعر. ولی مجموعه کتابهای می می نی را خیلی دوست داری. مجموعه کتابهای می می نی قصه های منظومی از بچه میمونی ب...
8 ارديبهشت 1390

فرزند

(جبران خلیل جبران) بحث نوینی در مورد فرزند بیان می کند: فرزندان شما کودکان شما نیستند                     آنان دختران و پسران اشتیاق خود زندگی اند شما واسطه امدن فرزندانتان هستید ولی نه اورنده انان هرچند آنان از شمایند شما می توانید بکوشید که مانند فرزندانتان باشید ولی نخواهید که انان را مانند خود کنید چرا که زندگی واپس نمی گراید و در دیروز نمی ایستد ممکن است سرپناهی برای جسمشان به انان بدهید ولی نه برای روحشان زیرا روح انان در خانه فردا سکنی دارد جایی که حتی در رویاهایتان قادر به دیدنش نیستید ...
8 ارديبهشت 1390

تولد نرگس جون

  روز ۵ شنبه اول اردیبهشت تولد ۴ سالگی نرگس عزیزم (دختر خاله حسین) بود . نرگس جون ۶ ماه از حسین بزرگتره . ۵ شنبه ساعت ۴ من و حسین رفتیم خونه  خاله الهه  چون خواهری گفته بود تو زودتر بیا بقیه مهمونا هم دیگه از ساعت ۵ یکی یکی اومدن. خیلی خیلی خوش گذشت و البته فکر کنم از بس شیرینی و شکلات و کیک خوردیم به اضافه یه عصرانه مفصل هممون یه کیلویی اضافه کردیم.چند تا عکس.هورااااااااااااااا از سمت راست (علی جون-نرگس جون-فاطمه جون-محلا جون و حسین جونم) ...
3 ارديبهشت 1390

...اموخته ام که

                       اموخته ام که.... با پول می شود : خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. آموخته ام که… تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی   آموخته ام … که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت ...
1 ارديبهشت 1390

عکس های باغ گلها

سلام گل پسر مامان ۵ شنبه هفته پیش ساعت نه و نیم شب بعد از اینکه ما شام خوردیم مبایل بابایی زنگ زد پشت خط دوست بابایی بود  همون دوست بابا که همدان زندگی می کنن و من فقط وصفشون را از بابایی شنیده بودم ولی تا حالا ندیده بودمشون و از دوستای دوره دانشجو یی بابایی بودن خلاصه گفتن ما تو راهیم و تا یک ساعت دیگه می رسیم خونتون. راستش یه کم غافلگیر شدیم ولی خوب مهمون حبیب خداست. یک ساعتی بعد رسیدن . دوست بابایی به همراه خانمش و دختر کوچولوشون بود. دختر شیرین زبونشون اسمش فاطمه بود و دقیقا یکسال از حسین کوچکتر بود. بابایی که بعد چند سال دوست قدیمیشو دیده بود خیلی خوشحال بود و نشست و با...
29 فروردين 1390

کودکی

زدور کودکی آرم به حسرت یاد  که گر ز عمر مرا بود بهره ای آن بود فروغ شوق و امید از دو چشم من می تافت   سرور و وجد ز رخسار من نمایان بود سوار بودم بر نی ولی ز شادی دل مرا به پهنه میدان بخت جولان بود برآن نشاط که در نوبهار خندد گل  بکام بخت لب من همیشه خندان بود سیاه روز نبودم ز دست دیده و دل هنوز دیده به دستور دل بفرمان بود بخلوت دل من راه نداشت آز و نیاز بچشم همت من سیم و سنگ یکسان بود ز دست رهزن ایام در امان بودم که مهر مادر و لطف پدر نگهبان بود به مهر مادر جان زنده بود در تن من پر از محبت اویم ورید و شریان بود نداشت لوح دلم جز امید...
28 فروردين 1390

یا زهرا

     سر فصل کتاب آفرینش زهراست ..... روح ادب و کمال بینش زهراست روزی که گشایند در باغ بهشت ..... مسئول گزینش و پذیرش زهراست..                  ...
28 فروردين 1390

بهتراز این نمیشه خودت باشی همیشه

                         روزی که توی باغچه گلها را بو می کردم توی دل کوچیکم هی ارزو می کردم یه دفه یه شاپرک اومد میون گلها یواشکی به من گفت: چرا نشستی تنها؟ چرا همش تو فکری؟ می خوای بشی یه اردک! یه روز شبیه زنبور! یه روز شبیه لک لک! یا که بشی مثل خرس! لونه کنی تو غاری مثل یه خرگوش از باغ بری هویج بیاری برو یه آینه بردار ببین خودت را در اون ببین به تو چی داده این خدای مهربون دعا بکن تو دنیا خودت باشی همیشه ...
27 فروردين 1390

امتحان دکترا

سلام حسین عزیزم الان که این پست را می نویسم بابایی مشغول امتحان دکتراست. اخه امروز امتحان دکترا بر گزار میشه و بابایی بعد از چند سال امسال تصمیم گرفت دکترا شرکت کنه.البته به قول خود بابایی امسال فقط  برای اینکه تو ی فضای امتحان قرار بگیره و به نوعی با سوالات اشنا بشه شرکت کرده و امیدی به قبول شدن نداره چون اصلا چیزی نخونده.البته حق داره اخه بابایی از صبح تا اخر شب سر کاره و اینقدر کارش فشرده است که دیگه وقتی برای درس خوندن نداره . صبح که میخواست بره کلی باهاش شوخی کردم و بهش امید دادم که من می دونم تو می تونی  که دیگه خندش گرفته بود.   .اخه بابایی لیسانس و فوقش را در یکی از بهترین دانشگ...
25 فروردين 1390