اولین حادثه
یه روز قرار بود بریم خونه مامان جون.من لباساتو تنت کرده بودم .اون موقع ۵ ماهت بود.یه لحظه گذاشتمت رو تخت تا برم خودم هم از اون اتاق لباسمو بیارم که یه دفعه صدای جیغت بلند شد وقتی اومدم دیدم از رو تخت افتادی اینقدر ترسیده بودم که تموم بدنم میلرزید خلاصه بغلت کردم .داشتم میمردم از ترس .ولی زود آروم شدی و خداروشکر چیزیت نشده بود. مامانی اینو بدون :احتیاط شرط عقله . ...
نویسنده :
مامان
23:16