حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره

پسر مهربون من...

سردرد

دیروز بعداز ظهر شما خوابیدی و من هم یه کم رو تخت دراز کشیدم و با گوشیم ور رفتم. دلم میخواست یه کم بخوابم ولی خوابم نبرد . گفتم بی خیال .پاشدم و اومدم یه کم وبگردی. میخواستم یه پست بنویسم که حس کردم سرم داره درد می گیره. پیش خودم گفتم وای امروز از اون روزاست که من سرم میخواد درد بگیره اخه من سابقه سردرد های میگرنی دارم. چشمتون روز بد نبینه سردرده داشت بدتر و بدتر می شد انگار لشکر دشمن از چند  نقطه   به سرم حمله کرده بود  . کامپیوتر را خاموش کردم. رفتم کتری را گذاشتم تا یه چایی درست کنم .اومدم نشستم و سرمو گرفتم .همون لحظه شما هم بیدار شدی و اومدی گفتی ما...
24 فروردين 1390

بی نام

  یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش                 ...
23 فروردين 1390

رفتار کودک از بدو تولد تا هفت سالگی

مقدمه رابطه کودک با مادر بهترین روابطی است که بین دو انسان برقرار می‌شود و این روابط می‌تواند برای سالهای بعد، آموزنده باشد و یا الگویی برای شخصیت بعدی کودک و رابطه او با سایرین باشد. تقریبا همه مادران کوشش دارند که رابطه آنان با فرزندانشان تا حد امکان مطلوب باشد. در این رابطه فقط مادر دخالت ندارد، بلکه کودک نیز در این امر سهیم است. بنابراین لازم است بعضی از خصوصیات اخلاقی کودک را در سنین مختلف مورد مطالعه قرار دهیم. و هر قدر مادر در این خصوصیات آگاهی کاملتری داشته باشد، بهتر می‌تواند با او کنار بیاید، اگر بداند که با وجود همه کوششهای او ، باز هم همه چیز آرام و بی دردسر نخواهد بود، در این صورت با مشکلات ، رابطه صحیحی برقرار خواهد ساخت....
22 فروردين 1390

برای حسین

  برای حسین عزیزم : پسر جان ای شهد و شادی من تویی هدیه حق و هادی من یگانه گل و سرو باغ منی فروزنده چشم و چراغ منی چو خواهد جهان خرمنم سوختن چراغ از توام خواهد افروختن تو مشغل فرادار راه منی عصای من و تکیه گاه منی ز سود و زیان هرکسی را به کار حسابی است در بانک این روزگار حساب مرا بست و هم باز کرد چرا که حساب تو اغاز کرد حساب مرا محو و ناچیز کرد که موجودی ام در تو واریز کرد تویی جانشین جوانی من پس از مرگ من زندگانی من پسر جان تو بیدار و هوشیار باش خدا ترس باش و خدایار باش دو نیمم از ان ازل تا ابد یکی نیمه خوب و دگر نیمه بد یکی نیمه انسان جنت مقام ...
22 فروردين 1390

عکس جدید از حسین

                                                                                                            &nb...
17 فروردين 1390

دوازده به در به جای سیزده به در

  سلام گلم    روز پنجشنبه صبح یکی از ماهی قرمزا مرد و من هم که از ماهی مرده که رو آب افتاده حال بدی بهم دست میده نمیدونستم چیکارش کنم. ولی چاره ای نبود یواشکی شما درش اوردمو و انداختمش رفت. کلی   دلم براش سوخت. یک ساعتی بعد شما اومدی و دیدی که یکی از ماهیها نیست .پرسیدی اون یکیش کو؟ و من هم گفتم اون ماهی قرمزه اومده بود خونه ما مهمونی و حالا رفت خونشون پیش مامانش .و شما که میخواستی روی من را کم کنی گفتی هان ماهی مرده... ما هم دیگه چی بگیم!!!!! شب هم عمه زهره که از اراک اومده بودن اومدن خونه ما و شما کلی خوشحال شدین و با کوثر جون کلی بازی کردی .همون شب تصمیم گ...
14 فروردين 1390

خاطرات یک نوزاد از زبان خودش

  سلام !تعجب نکنید! من هنوز به دنیا نیامده ام ولی همانطور که می دانید بعد از چهار ماهگی در شکم مامانم چون صاحب روح می شوم  می توانم ببینم و بشنوم. یک جای ساکت و ارام بود .فقط صدای قلب لطیف مادرم را می شنیدم .و گاهی پدرم که سرش را به شکم مادرم می چسباند تا صدای قلب مرا بشنود. بیچاره مادرم! نمیدونم چطوری سنگینی منو تحمل می کرد؟ بالاخره روز موعود رسید...       من با دیدن این همه ادم های سفید پوش که فقط چشماشون پیدا بود ترسیده بودم و فوری زدم زیر گریه! نمی دونم چرا دکتر به باسن من چند ضربه زد؟شاید می خواست بگه دوران راحتی من دیگه تموم شده! مادرمو دیدم بیهوش بو...
11 فروردين 1390

شعر بهار

سلام عزیز مامان             یه شعر در مورد بهار یاد گرفتی عزیزم .هی راه میری میخونی.قربونت برم شعرش اینه: بهارمو بهارم شادی با خود میارم                        شکوفه های سفید     گلهای تازه دارم سه ماه دارم همیشه      فروردین اولیشه اردیبهشت و خرداد        ماههای آخریشه البته تلفظ فروردین و اردیبهشت یه کم برات سخته و میگی فلولدین و ادیبهشت.   &...
9 فروردين 1390

کودک از نگاه یک اندیشمند

نه ماه دو تایی بودیم و یکی شمرده می شدیم عزیز من! خو شحال بودم که نصف جامو بهت داده بودم یک جای مجانی با تمام امکانات تو هم مستاجر خوبی بودی!ساکت و ارام بعضی وقت ها از سر دوستی تلنگری به دیوار میزدی اره من می شنیدم داشتی بزرگ میشدی بار و بندیل سفر می بستی آخ که چقدر دلم برای آن لحظه شیرین بی تاب بود آن لحظه که تو بیایی و ...                                             &nb...
7 فروردين 1390

عید سال 90

سلام پسرم  امروز بعد از چند روز که به وبلاگم به دلیل ترافیک عید دیدنی سر نزده بودم سر زدم.کلی دلم تنگ شده بود برا دوست جونام.حالا میخوام برات تعریف کنم از این چند روز. شب سال تحویل خونه عمو محمد علی (عموی خودم)که دو سالیه که رفته پیش خدا و زن عمو زهرا دعوت داشتیم.هرچی بگم که عمو جون چقدر خوب بود کم گفتم. بعد خوردن شام و بعد از اینکه کلی شما با بچه ها بازی کردین ساعت ۱۲ دیگه خدا حافظی کردیم و به طرف خونه راه افتادیم که تو راه مامان جون (مامان بابا) زنگ زد که بیاین خونه عمو مهدی تا دور هم باشیم. خلاصه یک ساعتی هم رفتیم اونجا و چون شما خیلی خسته بودی و از اونجایی که فقط تو تخت خودت خوابت می بره یک ساعت بعد ...
5 فروردين 1390