پسر مهربون من...

سلام پسر گل من     امروز تولد امام حسین (ع) امام سوم شیعیان بود .همون امامی که ما با افتخار اسم شما را از روی اسم ایشان انتخاب کردیم و چقدر خوشحالیم از این انتخاب .عیدت مبارک عزیز مامان          حسین عزیزم تابستان امسال برای اینکه هم تا اندازه ای اوقات فراغتت پر بشه و هم چیزی یاد گرفته باشی ...اسمتو نوشتم کلاس ...یه روز در میون تو یه مهد کودک میری کلاس . اسم کلاسش غنچه های نوره ...هم نقاشیه ...هم قران هم شعر ...تا حالا 3 جلسه رفتی و خیلی خوشت اومده. دختر خالت نرگس هم میاد ...البته نرگس دو روز اول با کمی ترس و گریه اومد ولی تو را که بردم اصلا پشت سرت را هم ...

  شبی پسرک کوچک نزد مادرش رفت که در اشپزخانه شام درست می کرد و کاغذی را به او داد.مادرش دستش را با دستمال خشک کرد و کاغذ را به شرح زیر خواند: * بابت تمیز کردن اتاقم                   4000 ریال *بابت تمیز کردن اشپزخانه              3000 ریال *بابت خرید کردن برای شما           4000 ریال *بابت بردن سطل زباله            &nbs...

  سلام پسرم                 عکس چیزهایی که با مگنتیک و خمیر درست کردی را گذاشتم. بازی با مگنتیک ها را خیلی دوست داری گلم.                                                                           ...

حسین عزیزم...پسر عزیزم...هرروز که می گذرد تو بزرگ و بزرگ تر میشوی. بزرگ شدنت با دیدن عکسهای گذشته ات برایم محسوس تر و محسوس تر میشوند.انگار همین دیروز بود که دکتر تو بیمارستان بهم گفت ...عزیزم پسرت به دنیا اومد ...مبارکه...و من تنها چیزی که پرسیدم این بود که خانوم دکتر سالمه ؟؟؟؟و دکتر در جواب گفت:سالم سالم...و بعد با خیالی اسوده بعد از نه ماه تحمل رنج شیرین از هوش رفتم و وقتی به هوش امدم تو را در اغوشم دیدم. و اکنون 3 سال و اندیست که تو مهمان خانه ما شده ای. گاه فکر می کنم چگونه چندین سال بدون تو زندگی کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بدون سر و صداهایت...شیطنت هات...حرفای شیرین...خنده ها و گریه هات. &nbs...

                                       پسرم تو این مسابقه بین ١٨٠ عکس ١٨ عکس برتر انتخاب شد که عکس شما جز اون  ١٨عکس بود و این عالیه ولی برنده مسابقه نشدی گلم.اشکال نداره .برای من تو برنده ای عزیزم.مهم اینه که هر وقت من به عکست نگاه می کنم دلم برات می تپه. قربون اون خوابیدن قشنگت بشم فرشته قشنگم. ...

                                                              پدر ای چراغ خونه!                                    با تو زندگی یه باغه..بی تو سرده مثل زندون ...

سلام حسین جان مامان جون و همسفریهاشون شنبه برگشتن...خدارو شکر مامان جون زیارت قبول... نمیدونی چقدر دلم براشون تنگ شده بود... دست مامان جون هم به خاطر سوغاتیهای خوشگلشون درد نکنه ....بیشترش مربوط به حسین میشد.. این چند روز ما خونه مامان جون بودیم و مشغول مهمونداری...حسین و نرگس هم حسابی با هم بازی کردن... امروز فرصت پیدا کردم بیام و خبر برگشتنشون از سفر حج را بنویسم...     ...

                                                                                        چند روز بعد تولد                     &...

مرا لوس نکنید!چون خوب می دونم که هر چی را می خوام نمی تونم داشته باشم.                فقط شما را امتحان می کنم!   از سخت گیریهای گاه و بیگاه با من نگران نباشید! من این کار را می پسندم این کار              باعث می شود که موقعیت خود را بهتر بشناسم!   به من زور نگویید! این روش به من می اموزد که فقط قدرت مهم است اگر              راهنماییم کنید واکنش بهتری نشان خواهم داد!   قول واهی ند...

سلام عزیز مامان میخوام از این چند روز برات بنویسم. یکشنبه عصر بابایی پیشنهاد داد بریم بیرون و شام را هم مهمون بابایی باشیم .منم گفتم پس اول بریم برای روز   مادر خرید کنیم . عمه چند روز قبلش زنگ زده بود  و گفته بود برای روز مادر چیکار کنیم ...با هم یه چیزی بخریم یا هرکی جدا گونه بخره.؟؟؟منم گفتم امسال هرکی جدا گونه بخره ...اخه پارسال هممون باهم خریدیم. عمه هم گفت باشه .من امسال تصمیم گرفتم کیف بخرم . خلاصه همون روز یکشنبه با بابایی رفتیم و من یه کیف مجلسی شیک و خوشگل برای مامان بابا گرفتم .همون روز بابایی هم میخوااست برام به مناسبت روز  &...