حسین میره کلاس +تعجب حسین
سلام پسر گل من
امروز تولد امام حسین (ع) امام سوم شیعیان بود .همون امامی که
ما با افتخار اسم شما را از روی اسم ایشان انتخاب کردیم و چقدر
خوشحالیم از این انتخاب .عیدت مبارک عزیز مامان
حسین عزیزم تابستان امسال برای اینکه هم تا اندازه ای اوقات
فراغتت پر بشه و هم چیزی یاد گرفته باشی ...اسمتو نوشتم
کلاس ...یه روز در میون تو یه مهد کودک میری کلاس .
اسم کلاسش غنچه های نوره ...هم نقاشیه ...هم قران
هم شعر ...تا حالا 3 جلسه رفتی و خیلی خوشت اومده.
دختر خالت نرگس هم میاد ...البته نرگس دو روز اول با کمی ترس
و گریه اومد ولی تو را که بردم اصلا پشت سرت را هم نگاه نکردی
ببینی من رفتم یا نه و خودت دویدی رفتی تو کلاس...قربونت برم جیگرم.
سوال جالب حسین
امشب وقتی بابایی پای تلویزیون خوابیده بود و تلویزیون تماشا می کرد
قسمتی از تیشرتش از روی کمرش کنار رفته بود و کمر بابایی پیدا
شده بود.حسین اومد و یه کم با تعجب به کمر بابا نگاه کرد .(کمر بابایی
چند سال پیش یعنی 2 سال قبل تولد حسین به خاطر تومور نخاعی
تحت عمل جراحی قرار گرفته بود) و حسین داشت با تعجب به اون قسمت
که جای بخیه ها مونده بود نگاه می کرد . بعد با احتیاط دستشو گذاشت روی
اون قسمت و گفت: این جا چی شده؟
ما هم در جواب گفتیم که بابا مریض بوده و دکتر اینجا را بریده و عمل کرده
و بعد با نخ و سوزن اینجا را دوخته... حسین هم دوباره با تعجب و ناراحتی
پرسید که اخه نمیشه ...دردت میاد .ما هم گفتیم بابا اون موقع بیهوش بوده
و نمی فهمیده.... بعد پرسید : بابا اقای دکتر میخواسته با تو دعوا کنه ؟؟؟
ما هم زدیم زیر خنده و گفتیم نه عزیزمممم...دکتر نمیخواسته با بابایی
دعوا کنه میخواسته مریضی بابا را خوب کنه.
البته بعدش باز هم میشد فهمید که باورش نشده و این موضوع باعث
تعجبش شده بود.