حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

پسر مهربون من...

سردرد

1390/1/24 11:16
نویسنده : مامان
534 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

دیروز بعداز ظهر شما خوابیدی و من هم یه کم رو تخت دراز کشیدم و

با گوشیم ور رفتم. دلم میخواست یه کم بخوابم ولی خوابم نبرد .

گفتم بی خیال .پاشدم و اومدم یه کم وبگردی.

میخواستم یه پست بنویسم که حس کردم سرم داره درد می گیره.

niniweblog.com

پیش خودم گفتم وای امروز از اون روزاست که من سرم میخواد درد

بگیره اخه من سابقه سردرد های میگرنی دارم.

niniweblog.com

niniweblog.com

چشمتون روز بد

نبینه سردرده داشت بدتر و بدتر می شد انگار لشکر دشمن از چند

 نقطه   به سرم حمله کرده بود

niniweblog.com

 . کامپیوتر را خاموش کردم.

رفتم کتری را گذاشتم تا یه چایی درست کنم

niniweblog.com

.اومدم نشستم و سرمو

گرفتم .همون لحظه شما هم بیدار شدی و اومدی گفتی مامان

چی شده ؟گفتم عزیزم سرم درد میکنه .شما گفتی مامان سرت درد

می کنه باید قرص بخوری و بخوابی .قربونت برم تو هم دیگه می دونی

مامان وقتی سرش درد می گیره باید چیکار کنه!!!!!!!!!!!!

اب که جوش اومد سریع با چایی کیسه ای دو تا چایی برا خودم و شما

درست کردم .نصف چایی را با یه تیکه سوهان خوردم و رفتم سر داروها.

سریع یه بروفن خوردم .گفتم حسین جان من رفتم بخوابم .سرو صدا نکنی

تا مامانی یه کم بخوابه.

رفتم تو اتاق و خودمو انداختم رو تخت.یه روسری هم بستم به سرم و

خوابیدم.

حسینم الهی قربونت برم که وقتی مامانی خوابید اروم بودی و نشستی

تلویزیون نگاه کردی.

niniweblog.com

یک ساعتی خوابیدم که یه دفعه با صدای زنگ در بیدار شدم

niniweblog.com

.رفتم ببینم کیه

دیدم یه پسر بچه پشت دره.گفت با رضا کار دارم گفتم زنگ طبقه پایین

را بزن.

دوباره اومدم و افتادم رو تخت .سر دردم یه کم بهتر شده بود ولی هنوز

درد خفیفی داشت.یه دفعه یادم اومد که باید برم خشکشویی و کت و

شلوار بابایی را بگیرم. گفتم برا بیرون اومدن از این حال و هوا خوبه.

زود لباس پوشیدم و با هم اومدیم تو پارکینگ و سوار ماشین شدیم و

راه افتادیم

niniweblog.com

.توراه شیشه ماشین را کشیدم پایین و یه کم هوای بیرون

را تنفس کردم.حس خوبی بهم دست داد.

niniweblog.com

رسیدیم خشکشویی و رفتم تو

niniweblog.com

.اقای ... بهم گفت معذرت میخوایم اماده

نیست .فردا بیاین.

دست از پا دراز تر برگشتم خونه .

اینم از دیروز مامان .خدا کنه هیچکس هیچوفت از این سردردها نگیره.

گل قشنگ مامان دوستت دارم .niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

سارا
24 فروردین 90 11:22
وای می دونم گلم خیلی سخته منم وقتی سرم می گیره دیگه دیوونه می شم ولی با این دوتا نمیشه استراحت کرد باز طاها رو با یک کارتونی میشه ساکت کرد ولی پرهامو نه خلاصه خانمی می دونم


اره سارا جون.میدونم.خدا نصیب نکنه.
مامان فرشته
24 فروردین 90 11:59
سلام مهربونم
الهی قربونت برم عزیزم
الان بهتری ؟
وای خدا نصیب نکنه خیلی بده سردرد میگرنی
ان شاا... زوده زود خوب شی گلم

آفرین حسین جونم بهترینم آفرین به تو که پسر خیلی خوبی هستی بوسسسسسس

برات رمز گذاشتم دوستم


سلام عزیزم
اره امروز خوبم.ممنون گلم

مامان قندعسل
24 فروردین 90 13:24
سلام اخه....طفلکی مامان حسین جون..ایشالله اخرین سردردت باشه و همیشه سرحال و قبراق باشی


سلام عزیزم ممنون
نمیدونی چی کشیدم.
محمد گیان
24 فروردین 90 13:52
سلام خاله خوبی آلان بهتری حسین جان چطوره انشالله که دیگه هیچ وقت سر درد نگیری آمین


سلام عزیزم
اره ممنون.
نسترن
24 فروردین 90 15:24
سلام خانومی. وای چقدر سخته می دونم مخصوصا بایه بچه کوچیک. اما ماشالاه به حسین جون که گله


سلام عزیزم
اره نسترن جون خیلی سخته.ممنون
مامان شیدا
24 فروردین 90 16:09
سلام گلم امیدوارم خوب شده باشی منم از این سر دردها دارم که سه روز طول میکشه تا خوب شم.مواظب باش حسین جونمو میبوسم.اینم برای تو دوست عزیز


ممنون شیدا جون.پارسا ی گلمو می بوسم.
سارا
25 فروردین 90 11:11
سلام خانمی ببخشید یک سوال داشتم حسین جونم روزهاشو چه جوری می گذرونه آخه طاها همش می خواد کارتون نگاه کنه هرچی می گم یکم بازی کن دوست نداره یا اگه کتاب بخونم براش زود خسته می شه آخه اینجوری که خلاقیتهاش پس چی میشه؟


سلام سارا جون.حسین قبلا کارتون دوست نداشت.ولی تازگیها همش میگه برام کارتون بذار.
اونم خیلی بازی نمی کنه .برای همین من امسال اگه خدا بخواد میذارمش مهد کودک.چون وقتش
داره تو خونه تلف میشه.منم همش بهش می گم
برو با اسباب بازیهات بازی کن ولی میلی نداره.
ولی کتاب را دوست داره .البته اگه بصورت شعر باشه.
نازنین نرگس نفس مامان
31 اردیبهشت 90 20:19
افرین به این پسر گل و مهربون و خوش به حال مامان