سردرد
دیروز بعداز ظهر شما خوابیدی و من هم یه کم رو تخت دراز کشیدم و
با گوشیم ور رفتم. دلم میخواست یه کم بخوابم ولی خوابم نبرد .
گفتم بی خیال .پاشدم و اومدم یه کم وبگردی.
میخواستم یه پست بنویسم که حس کردم سرم داره درد می گیره.
پیش خودم گفتم وای امروز از اون روزاست که من سرم میخواد درد
بگیره اخه من سابقه سردرد های میگرنی دارم.
چشمتون روز بد
نبینه سردرده داشت بدتر و بدتر می شد انگار لشکر دشمن از چند
نقطه به سرم حمله کرده بود
. کامپیوتر را خاموش کردم.
رفتم کتری را گذاشتم تا یه چایی درست کنم
.اومدم نشستم و سرمو
گرفتم .همون لحظه شما هم بیدار شدی و اومدی گفتی مامان
چی شده ؟گفتم عزیزم سرم درد میکنه .شما گفتی مامان سرت درد
می کنه باید قرص بخوری و بخوابی .قربونت برم تو هم دیگه می دونی
مامان وقتی سرش درد می گیره باید چیکار کنه!!!!!!!!!!!!
اب که جوش اومد سریع با چایی کیسه ای دو تا چایی برا خودم و شما
درست کردم .نصف چایی را با یه تیکه سوهان خوردم و رفتم سر داروها.
سریع یه بروفن خوردم .گفتم حسین جان من رفتم بخوابم .سرو صدا نکنی
تا مامانی یه کم بخوابه.
رفتم تو اتاق و خودمو انداختم رو تخت.یه روسری هم بستم به سرم و
خوابیدم.
حسینم الهی قربونت برم که وقتی مامانی خوابید اروم بودی و نشستی
تلویزیون نگاه کردی.
یک ساعتی خوابیدم که یه دفعه با صدای زنگ در بیدار شدم
.رفتم ببینم کیه
دیدم یه پسر بچه پشت دره.گفت با رضا کار دارم گفتم زنگ طبقه پایین
را بزن.
دوباره اومدم و افتادم رو تخت .سر دردم یه کم بهتر شده بود ولی هنوز
درد خفیفی داشت.یه دفعه یادم اومد که باید برم خشکشویی و کت و
شلوار بابایی را بگیرم. گفتم برا بیرون اومدن از این حال و هوا خوبه.
زود لباس پوشیدم و با هم اومدیم تو پارکینگ و سوار ماشین شدیم و
راه افتادیم
.توراه شیشه ماشین را کشیدم پایین و یه کم هوای بیرون
را تنفس کردم.حس خوبی بهم دست داد.
رسیدیم خشکشویی و رفتم تو
.اقای ... بهم گفت معذرت میخوایم اماده
نیست .فردا بیاین.
دست از پا دراز تر برگشتم خونه .
اینم از دیروز مامان .خدا کنه هیچکس هیچوفت از این سردردها نگیره.
گل قشنگ مامان دوستت دارم .