حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

پسر مهربون من...

تولد نرگس جون

  روز ۵ شنبه اول اردیبهشت تولد ۴ سالگی نرگس عزیزم (دختر خاله حسین) بود . نرگس جون ۶ ماه از حسین بزرگتره . ۵ شنبه ساعت ۴ من و حسین رفتیم خونه  خاله الهه  چون خواهری گفته بود تو زودتر بیا بقیه مهمونا هم دیگه از ساعت ۵ یکی یکی اومدن. خیلی خیلی خوش گذشت و البته فکر کنم از بس شیرینی و شکلات و کیک خوردیم به اضافه یه عصرانه مفصل هممون یه کیلویی اضافه کردیم.چند تا عکس.هورااااااااااااااا از سمت راست (علی جون-نرگس جون-فاطمه جون-محلا جون و حسین جونم) ...
3 ارديبهشت 1390

...اموخته ام که

                       اموخته ام که.... با پول می شود : خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. آموخته ام که… تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی   آموخته ام … که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت ...
1 ارديبهشت 1390

عکس های باغ گلها

سلام گل پسر مامان ۵ شنبه هفته پیش ساعت نه و نیم شب بعد از اینکه ما شام خوردیم مبایل بابایی زنگ زد پشت خط دوست بابایی بود  همون دوست بابا که همدان زندگی می کنن و من فقط وصفشون را از بابایی شنیده بودم ولی تا حالا ندیده بودمشون و از دوستای دوره دانشجو یی بابایی بودن خلاصه گفتن ما تو راهیم و تا یک ساعت دیگه می رسیم خونتون. راستش یه کم غافلگیر شدیم ولی خوب مهمون حبیب خداست. یک ساعتی بعد رسیدن . دوست بابایی به همراه خانمش و دختر کوچولوشون بود. دختر شیرین زبونشون اسمش فاطمه بود و دقیقا یکسال از حسین کوچکتر بود. بابایی که بعد چند سال دوست قدیمیشو دیده بود خیلی خوشحال بود و نشست و با...
29 فروردين 1390

کودکی

زدور کودکی آرم به حسرت یاد  که گر ز عمر مرا بود بهره ای آن بود فروغ شوق و امید از دو چشم من می تافت   سرور و وجد ز رخسار من نمایان بود سوار بودم بر نی ولی ز شادی دل مرا به پهنه میدان بخت جولان بود برآن نشاط که در نوبهار خندد گل  بکام بخت لب من همیشه خندان بود سیاه روز نبودم ز دست دیده و دل هنوز دیده به دستور دل بفرمان بود بخلوت دل من راه نداشت آز و نیاز بچشم همت من سیم و سنگ یکسان بود ز دست رهزن ایام در امان بودم که مهر مادر و لطف پدر نگهبان بود به مهر مادر جان زنده بود در تن من پر از محبت اویم ورید و شریان بود نداشت لوح دلم جز امید...
28 فروردين 1390

یا زهرا

     سر فصل کتاب آفرینش زهراست ..... روح ادب و کمال بینش زهراست روزی که گشایند در باغ بهشت ..... مسئول گزینش و پذیرش زهراست..                  ...
28 فروردين 1390

بهتراز این نمیشه خودت باشی همیشه

                         روزی که توی باغچه گلها را بو می کردم توی دل کوچیکم هی ارزو می کردم یه دفه یه شاپرک اومد میون گلها یواشکی به من گفت: چرا نشستی تنها؟ چرا همش تو فکری؟ می خوای بشی یه اردک! یه روز شبیه زنبور! یه روز شبیه لک لک! یا که بشی مثل خرس! لونه کنی تو غاری مثل یه خرگوش از باغ بری هویج بیاری برو یه آینه بردار ببین خودت را در اون ببین به تو چی داده این خدای مهربون دعا بکن تو دنیا خودت باشی همیشه ...
27 فروردين 1390

امتحان دکترا

سلام حسین عزیزم الان که این پست را می نویسم بابایی مشغول امتحان دکتراست. اخه امروز امتحان دکترا بر گزار میشه و بابایی بعد از چند سال امسال تصمیم گرفت دکترا شرکت کنه.البته به قول خود بابایی امسال فقط  برای اینکه تو ی فضای امتحان قرار بگیره و به نوعی با سوالات اشنا بشه شرکت کرده و امیدی به قبول شدن نداره چون اصلا چیزی نخونده.البته حق داره اخه بابایی از صبح تا اخر شب سر کاره و اینقدر کارش فشرده است که دیگه وقتی برای درس خوندن نداره . صبح که میخواست بره کلی باهاش شوخی کردم و بهش امید دادم که من می دونم تو می تونی  که دیگه خندش گرفته بود.   .اخه بابایی لیسانس و فوقش را در یکی از بهترین دانشگ...
25 فروردين 1390

سردرد

دیروز بعداز ظهر شما خوابیدی و من هم یه کم رو تخت دراز کشیدم و با گوشیم ور رفتم. دلم میخواست یه کم بخوابم ولی خوابم نبرد . گفتم بی خیال .پاشدم و اومدم یه کم وبگردی. میخواستم یه پست بنویسم که حس کردم سرم داره درد می گیره. پیش خودم گفتم وای امروز از اون روزاست که من سرم میخواد درد بگیره اخه من سابقه سردرد های میگرنی دارم. چشمتون روز بد نبینه سردرده داشت بدتر و بدتر می شد انگار لشکر دشمن از چند  نقطه   به سرم حمله کرده بود  . کامپیوتر را خاموش کردم. رفتم کتری را گذاشتم تا یه چایی درست کنم .اومدم نشستم و سرمو گرفتم .همون لحظه شما هم بیدار شدی و اومدی گفتی ما...
24 فروردين 1390

بی نام

  یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش                 ...
23 فروردين 1390