حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پسر مهربون من...

عکسهای تولد 3 سالگی

                                                                                                             &...
9 اسفند 1389

مصیبت بزرگ از پوشک گرفتن

                       از قبل ۲ سالگی خیلی ها بهم می گفتن پسرمو از پوشک بگیرم.مثلا یه دفعه تو ۶ ماهگی این کارو کردم و یه دفعه بردمش دستشویی و سر لگن نشوندمش ولی اقا کوچولو از لگن ترسید و فکر کرد لولو خور خورست و کلی هم جیغ زد ما هم بی خیال شدیم و گفتیم الان وقتش نیست.از اون گذ شته گفته شده تا قبل دو سالگی دستگاه عصبی کودک برای از پوشک گرفتن اماده نیست . وقتی یکسال و نیمه شد دوباره تلاش کردم .می بردمش دستشویی و سر لگن مینشست خوشبختانه دیگه نمیترسید و خوشش هم اومده بود . ولی مصیبت بزرگ اینجا بود که اصلا نمیدون...
4 اسفند 1389

قاطع اما با محبت

  ديده مي‌شود که والدين مختلف شيوه‌هاي متفاوتي را براي ارتباط کودکان خود بکار مي‌برند. اين شيوه ها را با وجود تنوع آن ها مي توان در چهار دسته طبقه بندي کرد. اين دسته بندي بر اساس دو ويژگي مهم در ارتباط با کودک، شامل محبت و قاطعيت صورت مي‌گيرد . معناي لغوي قاطعيت در ارتباط با کودک به معني استواري و ثبات در رأي است. بطوري که با دليل خاصي کاري انجام شود و ادامه پيدا کند و براحتي تغيير نکند. و منظور از محبت همان پذيرش و صميميتي است که والدين در مقابل کودک از خود نشان مي‌دهند. روش ارتباطي توام با احترام با کودک در پيش بگيريد. به اين طريق او خود را موجودي ارزشمند خواهد دانست و عزت نفس او رشد پيدا خوا...
2 اسفند 1389

وقتی حسین گم شد ...

  یه شب بابا اومد خونه و گفت فردا یه جشن از طرف شرکت هست و ما هم دعوتیم فردا شب اماده شدیم ومن وتو بابایی رفتیم جشن .جشن تو یه تالار بود و حسین جان هم دو سالش بود و شیطون و وروجک شده بود و یه کمی هم خودسر وبی باک. جشن خیلی خوش گذشت و برنامه های متنوع و شادی برگزار شد و حسین جان هم کلی دوست پیدا کرد و با دوستاش از این ور به اون ور می دوید و بابایی را هم دنبال خودش میدووند. وفتی جشن تموم شد اقا کوچولوی ما کار خودش را کرد و از یه لحظه غفلت ما استفاده ظی کرد و وقتی ما مشغول خدافظی با دوستای بابا و خونواده هاشون بودیم یهو غیبش زد . اولش فکر کردیم همین دور وبراست .همه جا را گشتیم حتی تو دستشویی هارو ولی حسین نبود که ...
30 بهمن 1389

با کودکان در هر سنی چگونه بازی کنیم؟

  از تولد تا 4 ماهگي براي کودک کتاب قصه بخوانيد. براي او شکلک در بياوريد. بدنش را قلقلک بدهيد. به آرامي اشيايي مانند يک جغجغه با رنگ درخشان را در برابر چشم‌هاي نوزاد حرکت بدهيد. ترانه‌هاي ساده و لالايي‌ها با عبارت‌هاي تکرارشونده براي او بخوانيد. هر کاري که خودتان و نوزادتان انجام مي‌دهد را براي او تعريف کنيد. به عنوان نمونه «خب حالا مي‌ريم سوار ماشين بشيم؛ تو رو ميذارم توي صندليت؛ مامان داره مياد توي ماشين.» از 4 تا 6 ماهگي به کودک کمک کنيد حيوانات پرشده را در بغل بگيرد. چيزهايي مانند قطعات پلاستيکي را روي هم بگذاريد و اجازه بدهيد کودک به آنها ضربه بزند و به همشان بريزد. موسيقي‌هايي با ريتم‌هاي متفاوت براي کودک پخ...
30 بهمن 1389

سفر مکه با حسین

  حسین عزیزم وقتی یکسال ونیمت بود من وبابایی و تو به سفر حج عمره رفتیم. اون سفر روحانی و معنوی از بهترین سفر های مامان و بابا بود .هرچند شاید یه کمی سفر سختی باشه اونم با بچه کوچیکی مثل تو ولی خیلی سفر قشنگ و تاثیر گذاری هم هست.اردیبهشت ۸۸ راهی سفری بزرگ شدیم .سفری که از مدتها قبل ارزوی رفتنش را داشتیم.قبل از اینکه تو به دنیا بیای بابایی برا سفر عمره ثبت نام کرده بود . تو و سارا تنها بچه های کاروان بودین و همه شما دوتا را خیلی دوست داشتن. هرچند که هوای گرم اونجا اذیتت کرده بود ولی خیلی خوشحال بودی .اونجا یاد گرفته بودی صلوات بفرستی البته به سبک خودت. خلاصه سفر به یاد ماندنی بود...
29 بهمن 1389

عکسهای تولد یک سالگی

  برای یک سالگی حسین یه تولد مختصر گرفتیم.براش خیلی عجیب بود ولی خیلی خوشحال بود و اصلا اذیتمون نکرد.به خصوص از فشفشه هاش خیلی خوشش اومده بود.                                                                   عکس دختر عمه (کوثر) و پسر عمه (فرزین)        ...
27 بهمن 1389

پدر عاشقی بسوزه(یه طنز بامزه برای نی نی های ناز)

عکس : پدر عاشقی بسوزه من سرم توی کار خودم بود .... بعد یه روز یه نفر رو دیدم ... اون این شکلی بود ! ما اوقات خوبی با هم داشتیم ....! .......... من یه کادو مثل این بهش دادم! وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم! ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ....! و این وضع من توی اداره بود ....! وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ....! و من اینجوری بهشون جواب می دادم .....! اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..! و من اینجوری بودم ....! بعدش اینجوری شدم ....! احساس من اینجوری بود ....! بعد اینجوری شد...
25 بهمن 1389

دندون

                                                                 حسین اولین دندونشو تو ۵ ماهگی در اورد.کلی ذوق کردیم دومین دندونش هم تو ۵/۶ ماهگی.اینم عکسش:                        ...
25 بهمن 1389