ماهی عید
سلام پسر مامان امروز جمعه بود و بابایی تو خونه .دیروز بابایی قول داده بود که بریم برات ماهی بگیریم اخه چند روز بود که ما رو کچل کرده بودی که من ماهی میخوام .منم که میدونستم این ماهی قرمزا زود می میرند برات نگرفته بودم . خلاصه امروز صبح که از خواب بیدار شدیم بعد از خوردن صبحانه بابایی طبق قولی که داده بود به شما گفت میخوایم بریم ماهی بگیریم و شما هم دیگه دل تو دلت نبود. من و بابا و شما لباس پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و راه اقتادیم.انگار نه انگار که جمعه بود و تعطیل . همه مغازه ها باز بودند و خیابونها شلوغ و ترافیک هم وحشتناک. مامانی من قبل عیدو خیلی دوست دارم.از این همه جنب و جوش خیلی خوشم میاد. مردم هم...
نویسنده :
مامان
23:36