افرینش کودک (قسمت اول)
افرینش کودک(قسمت اول)
هفتمین روز افرینش به پایان رسیده بود
اب و گل وخاک
شب و ستاره و مهتاب ابی اسمان و ارام خواب شمیم شقایق و سختی سنگ
باد و باران و بهار تابستان و طراوت و ترانه پاییز و پرستو وپروانه زمستان و سرما و برف
جملگی از ذهن خداوند تراوش یافته و به دنیا امدند.
دست اخر
خداوند کسی را میخواست که از این سفره های نعمت بهره گیرد.
اشرف مخلوقات!
انسان!
والاترین مخلوق!
کسی که بهانه حضور تمام این زیبایی ها بود
و بدین سان
مرد را افرید! بقیه در ادامه مطلب
هفتمین روز افرینش به پایان رسیده بود
اب و گل وخاک
شب و ستاره و مهتاب ابی اسمان و ارام خواب شمیم شقایق و سختی سنگ
باد و باران و بهار تابستان و طراوت و ترانه پاییز و پرستو وپروانه زمستان و سرما و برف
جملگی از ذهن خداوند تراوش یافته و به دنیا امدند.
دست اخر
خداوند کسی را میخواست که از این سفره های نعمت بهره گیرد.
اشرف مخلوقات!
انسان!
والاترین مخلوق!
کسی که بهانه حضور تمام این زیبایی ها بود
و بدین سان
مرد را افرید!
خداوند وقتی تنهایی مرد رادید به فکر افتادکه همراه و همسفرو همسری برای او بیافریند.
و بدین سان
زن را افرید!
و تنهایی مرد سرشار از شهد شوق دلمشغولی شد.
دیگر
شب هایش شب های تنهایی
و روزهایش سرشار از سوز سرمای بی کسی نبود.
مرد
شبا هنگام سر خستگی هایش را بر بالش نرم و نازک شانه های همسرش می نهاد.
و همه دسترنج روز خویش را با یک بغل بنفشه و گندم و عشق نثار همسرش می کرد.
و بدین سان لبخند لطیفی بر لبان خداوند نشست!
به همین زیبایی
اما پنداری
چیزی در زندگی نخستین زو ج خلقت کم بود.(بقیه را در پست بعد میزارم)