حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه سن داره

پسر مهربون من...

تشکر + نقاشی جدید از حسین

سلاممممممممممممم به دوستای نازنینم ممنون که تو پست قبل منو دلداری داده بودید ...اصلا چه معنی داره من با داشتن دوستان خوبی مثل شما و پسر نازنینی مثل حسین بی حوصله باشم؟؟؟؟؟؟ حتما سعی می کنم پرانرزی باشم ...انشالله که بی حوصلگی هیچ وقت سراغ هیچ کس نیاد ...الهی امین و اما الان ساعت 15:49 دقیقه است و پسرم دقایقی هست که خوابیده ..وقتی میخواستی بخوابی گفتی مامان میخوام خرسم هم پیشم بخوابه ...خرستو  گذاشتم پهلوتو و میخواستم پتوتو بندازم روت که گفتی مامان پتو رو روی خرس هم بنداز... قربون دل مهربونت برم که به فکر خرست هم هستی...اگه منم خوابیده باشم حسین میره پتو شو میاره و میخوابه کنارم و نصف پتو شو میندازه رو...
5 شهريور 1390

نگاهی به گذشته

سلام عزیزتر از جانم            راستش مامانی این روزا خیلی بی حوصله شدم ...خودم هم نمیدونم چرا به هر حال ادما یه وقتایی همینطورن...بی حوصله میشن .بابایی میگه علتش اینه که دچار روزمره گی شدی که فکر کنم درست میگه... حوصله نوشتن و به روز کردن وبلاگت را هم ندارم...میدونم دارم موج منفی میفرستم و کلا از اینکه به کسی انرزی منفی بدم خیلی بدم میومده  ولی خوب ببخشید یه دردل کوچولو با پسرم بود. این بود که فقط چند تا عکس از گذشته میذارم.                         ...
1 شهريور 1390

مهد کودک (2 )

سلام به پسر قندعسلم دیروز رفتیم مهد کودک و بقیه مدارک یعنی عکس و کپی شناسنامه و کارت واکسن و چکها را و ... را بردیم و تکمیل پرونده کردیم. انشاا... از اول مهر دیگه حسین  باید هر روز بره مهدکودک...هرچند که برای مامان سخته دوری از پسرش...اخه  هروز پیشم بودی ...با هم کلی سر و کله میزدیم...حالا یه دفه از صبح ساعت 8 تا 12 مامانی تو خونه تنها میشه  ولی خوب باید عادت کنم و خودمو با یه کاری سرگرم کنم تا جای خالیش برام حس نشه. لباس مهد کودکش را هم دیروز خود مهد بهمون داد ...یه پیرهن و شلوار و یک روپوش برای کارهای سفال و ابرنگ ...   عکس حسین با لباس مهدش..       &n...
25 مرداد 1390

انسان موفق

پسرم      انسان های موفق 2 گونه اند: 1- از دیدگاه دیگران 2- از نظر خودشان حال بیندیش …                               به دنبال به دست آوردن کدامیک هستی؟         تعریف و تمجید از سوی دیگران و یا آرامش درونی؟!   ...
20 مرداد 1390

مسابقه فرشته های قرانی

سلام پسر گلم       دیروز صداتو ضبط کردم و برای نی نی وبلاگ فرستادم تا تو مسابقه فرشته های قرانی شرکت کنی.سوره ناس را خوندی... دوستان عزیز که دوست دارن صدای حسین جان را بشنون میتونن تو قسمت مسابقات  کد شماره 1 . صداشو گوش کنن.     ...
16 مرداد 1390

خاطره یک روز

سلام عزیز مامان 2 هفته پیش عصر جمعه حوصلمون سر رفته بود ...به بابایی پیشنهاد دادم پاشیم بریم میدون امام ...اخه خیلی وقت بود نرفته بودم ...میگن کوزه گر از کوزه شکسته اب میخوره ...حالا جریان ماست .تو شهر خودمونه و خیلی کم میریم. میدونی  خیلی خوشم میاد ...بهم احساس ارامش میده. یه عالمه توریست و مسافر اونجا بودن. درشکه هایی هم که دور میدون میچرخیدن توجه شما را به خودشون جلب کرده بودن همش میگفتی بابایی بریم سوار اسب بشیم. مسجد شیخ لطف ا... در پشت سر حسین                             ...
14 مرداد 1390

قضاوت زود

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد .    به  محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن.     مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند…    ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگا...
10 مرداد 1390