خاطره یک روز
سلام عزیز مامان
2 هفته پیش عصر جمعه حوصلمون سر رفته بود ...به بابایی پیشنهاد دادم پاشیم بریم
میدون امام ...اخه خیلی وقت بود نرفته بودم ...میگن کوزه گر از کوزه شکسته اب
میخوره ...حالا جریان ماست .تو شهر خودمونه و خیلی کم میریم.
میدونی خیلی خوشم میاد ...بهم احساس ارامش میده.
یه عالمه توریست و مسافر اونجا بودن.
درشکه هایی هم که دور میدون میچرخیدن توجه شما را به خودشون جلب کرده بودن
همش میگفتی بابایی بریم سوار اسب بشیم.
مسجد شیخ لطف ا... در پشت سر حسین
گنبد مسجد امام پشت سر حسین
سوار درشکه هم شدیم...خیلی باحاله
ولی حسین قانع نشد و گفت من میخواستم سوار اسبش بشم...
بعد هم رفتیم سفره خونه سنتی و میرزا قاسمی و کباب با دوغ محلی
سفارش دادیم که میرزا قاسمیش خیلی به من چسبید اخه من خیلی دوست دارم
ولی حسین خوشش نیومد.
سفره خونه سنتی