نگاهی به گذشته
سلام عزیزتر از جانم
راستش مامانی این روزا خیلی بی حوصله شدم ...خودم هم نمیدونم چرا
به هر حال ادما یه وقتایی همینطورن...بی حوصله میشن .بابایی میگه علتش
اینه که دچار روزمره گی شدی که فکر کنم درست میگه...
حوصله نوشتن و به روز کردن وبلاگت را هم ندارم...میدونم دارم موج منفی
میفرستم و کلا از اینکه به کسی انرزی منفی بدم خیلی بدم میومده
ولی خوب ببخشید یه دردل کوچولو با پسرم بود.
این بود که فقط چند تا عکس از گذشته میذارم.
حسین و دختر خالش
حسین در مسجد شیعیان (مکه)
حسین و فاطمه و محلا در ویلای بابلسر
شمال
عید 89