اندر بعضی از احوالات جدید پسر مهربون من...
سلام پسر قشنگم
میخوام از بعضی کارای جدیدت برات بنویسم.
این روزا پسری خیلی تلاش میکنه از بابایی تقلید کنه ...از لباس پوشیدن
گرفته تا حرف زدن...مثلا میخواد کمر بند ببنده ..موقع بیرون رفتن میخواد
حتما پیرهن بپوشه..
در این مورد با خودش هم بازی می کنه مثلا میره از تو ی کمدش
شلوار و پیرهن میاره و میپوشه و کیف بابایی را هم میندازه رو شونش ..
موبایل منو هم بر میداره و از این طرف به اون طرف راه میره و با یه
موجود خیالی که یعنی اون طرف خطه صحبت میکنه و تازه عبارتای
خاصی هم به کارمیبره مثل ((ای بابا)) .
چند روز پیش دیدم یکی از شلوارای بابا را که گذاشته بودم اتو کنم
با زحمت فراوان داره میپوشه ..منظره جالبی بود ...کلی با خودم
خندیدم.
پسر گلم پهلوی بابایی نماز میخونه .الهی قربون نماز خوندنت بشم.
ما هم کلی تشویقش می کنیم.
این روزا سوالاتش هم پیشرفته تر شده ...قبلا می پرسید این چیه؟؟
اون چیه؟؟؟ولی حالا میپرسه توی این چیه؟؟ با این چیکار میکنن؟؟
با این چی درست می کنن؟؟؟و یه سری سوالات دیگه که حالا حافظم
یاری نمیکنه؟؟؟ قربون سوال کردنت برم مامان...و قتی سوال میکنی
دلم میخواد بخورمت..
دیگه اینکه بهانه گیر شده و سر هر موضوعی گریه و غر غر می کنه.
روی چیزی که میخواد خیلی پافشاری می کنه ...یه کم هم زود رنج
شده...که فکر می کنم همه اینا مربوط به سنش باشه و بعد یه مدتی
برطرف بشه.
تو حرف زدن پیشرفت کرده و روون تر و واضح تر صحبت می کنه.
یه قصه کوچیک در حد 3 یا 4 تا جمله تعریف می کنه.