خوش بگذره مامان جون
سلام حسین عزیزم
مامان جون (مامان خودم) دیشب ساعت 3 به مقصد مدینه پرواز کردن...مامان جون با دو تا از
عمه هام و یکی از دختر عمه هام و زن عمو زری بودن.
الان که دارم این پستو می نویسم دیگه خیالم راحت شده که رسیدن مدینه چون مامان جون
یک ساعت پیش زنگ زدن و خبر رسیدنشون را دادن .خدارو شکر ...ایشالله بهشون
خوش بگذره.
از همین الان دلم برا مامانم تنگ شده اخه من هرروز صبح تا یه زنگ به مامان نمیزدم دلم
اروم نمیگرفت...ولی خوب برای مامان جونی خوشحالم که قسمتشون شد و به زیارت رفتن.
اما برا بابا جون یه کم ناراحتم اخه بابا جون تو خونه تنهان ...اخه بابای گلم چرا هرچی
می گیم تنها نشینین و این چند روزو بیاین خونه ما حرف گوش نمیدین ؟؟؟
خوب حرف مرد یکیه دیگه...
همش می گن تو خونه خودمون راحتترم...البته باید بگم که بابا جون همه کاری بلد هستن
و از وقتی بازنشست شدن همه کاری تو خونه می کنن ...غذا درست می کنن ...
ظرف میشورن خلاصه تو کارای خونه واردن ...
باشه حالا که شما نمیاین ما میایم و بهتون سر میزنیم ...
دیگه باید بگم که حسین اقا هم سفارش یه عالمه سوغاتی به مامان جون داده ...
مامان جون سفر به سلامت...خوش بگذره...التماس دعا