حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

پسر مهربون من...

سفرنامه

1390/4/27 12:22
نویسنده : مامان
610 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر منز

چند تا از همکارای بابا پیشنهاد یک سفر دو روزه را داده بودند و بالاخره تصمیم

گرفتیم چهارشنبه حرکت کنیم و تا جمعه هم بر گردیم.

سفر قرار بود به سمت لردگان از شهرستانهای استان چهار محال و بختیاری که

از استانهای همجوار استان اصفهان بود باشد و قرار بود به منطقه دره اتشگاه یا

همان ابشار اتشگاه برویم.

چهارشنبه ساعت 11 شب همه گروه که 20 نفر بودیم سوار اتوبوس شدیم و به

سمت مقصد راه افتادیم.مسیر سفر از یه جاهایی مسیر سراشیبی بود و به خاطر

اینکه لاستیکهای ماشین داغ نکنه و به گرما هم نخوریم در شب حرکت کردیم که

البته باعث شد یک سری از زیباییهای مسیر را هم نبینیم.

دم دمای صبح بود که کم کم به مقصد نزدیک میشدیم .هرچی بیشتر پیش میرفتیم

اطرافمونو کوهها بشتر محاصره می کردن و مشخص میشد که ما در مسیر دره به

سمت پایین حرکت می کنیم.جاده های پرپیچ و خم و خاکی ولی زیبا را با روشن

شدن هوا کم کم میدیدم...البته گل پسر و باباش هردو خواب بودند ولی بنده که در

اتوبوس خواب ندارم بیدار بودم و مناظر زیبا را میدیدم.

اتوبوس ما هم که انگار تو این مسیرها و سراشیبیها کم اورده بود گه گاه تو مسیر

می ایستاد و راننده پیاده میشد و یه کم بهش ور میرفت و دوباره سوار میشدو

راه می افتادیم تا بالاخره ساعت 6  صبح رسیدیم.

اقای دلیلی که همکار بابا بود و هم لیدر گروه محسوب میشد یه سری توصیه های

ایمنی به ما کرد و بعد پیاده شدیم.

از جایی که اتوبوس ایستاد تا اونجایی که قرار بود کمپ بزنیم 15 دقیقه پیاده روی

داشتیم و مسیر سربالایی با وسایلی که داشتیم سخت بود.

جای فوق العاده و قشنگی بود و اب ابشار که از بالا میومد ودر مسیر جاری بود

از کنار محل استقرار ما با فشار زیاد رد میشد و البته برای بچه ها خطرناک بود و

مارا نگران کرده بود.

حسین هم با دوستش زینب که یه دختر 4 ساله بود میخواستن همش بازی کنن.

بعد از خوردن صبحانه همراه گروه راه افتادیم تا بریم کوهنوردی.

7 تا ابشار بود که یکی یکی باید از مسیرها میگذشتیم تا بهشون میرسیدیم.

ابتدای مسیر خوب بود ولی هرچه بالاتر میرفتیم سخت تر و سخت تر میشدو

البته با بچه ها سخت تر هم بود ولی همکاری گروه و کمک کردن همه به هم و

هیجان برای دیدن اون همه قشنگی باعث میشد سختی راه حس نشود.

همه با هم 5 تا ابشار را بالا رفتیم ولی دو ابشار دیگر مسیر خیلی خطرناک و

نامناسب بود و خانمها و بجه ها همونجا موندن و اقایون رفتن.

خلاصه اینکه تا بعد از ظهر همه باهم دوباره به کمپ ها برگشتیم .شب را هم

اونجا بودیم و جمعه ساعت ده و نیم صبح دوباره اومدیم به سمت اتوبوس و

راه افتادیم به سمت اصفهان .

تو راه برگشت اتوبوس خراب شد به طوریکه دیگه قابل حرکت دادن نبود.کلی

خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم تا بالاخره زنگ زدن اصفهان و یه اتوبوس

دیگه از شرکت فرستاده شد و ساعت 11 شب رسیدیم.

همین سفر دوروزه یه عالمه خاطره های خوب و قشنگ برای ما و همسفریهامون

درست کرد.

           عکس

            حسین و زینب

بقیه عکسا در ادامه مطلب

 

    

سلام پسر منز

چند تا از همکارای بابا پیشنهاد یک سفر دو روزه را داده بودند و بالاخره تصمیم

گرفتیم چهارشنبه حرکت کنیم و تا جمعه هم بر گردیم.

سفر قرار بود به سمت لردگان از شهرستانهای استان چهار محال و بختیاری که

از استانهای همجوار استان اصفهان بود باشد و قرار بود به منطقه دره اتشگاه یا

همان ابشار اتشگاه برویم.

چهارشنبه ساعت 11 شب همه گروه که 20 نفر بودیم سوار اتوبوس شدیم و به

سمت مقصد راه افتادیم.مسیر سفر از یه جاهایی مسیر سراشیبی بود و به خاطر

اینکه لاستیکهای ماشین داغ نکنه و به گرما هم نخوریم در شب حرکت کردیم که

البته باعث شد یک سری از زیباییهای مسیر را هم نبینیم.

دم دمای صبح بود که کم کم به مقصد نزدیک میشدیم .هرچی بیشتر پیش میرفتیم

اطرافمونو کوهها بشتر محاصره می کردن و مشخص میشد که ما در مسیر دره به

سمت پایین حرکت می کنیم.جاده های پرپیچ و خم و خاکی ولی زیبا را با روشن

شدن هوا کم کم میدیدم...البته گل پسر و باباش هردو خواب بودند ولی بنده که در

اتوبوس خواب ندارم بیدار بودم و مناظر زیبا را میدیدم.

اتوبوس ما هم که انگار تو این مسیرها و سراشیبیها کم اورده بود گه گاه تو مسیر

می ایستاد و راننده پیاده میشد و یه کم بهش ور میرفت و دوباره سوار میشدو

راه می افتادیم تا بالاخره ساعت 6  صبح رسیدیم.

اقای دلیلی که همکار بابا بود و هم لیدر گروه محسوب میشد یه سری توصیه های

ایمنی به ما کرد و بعد پیاده شدیم.

از جایی که اتوبوس ایستاد تا اونجایی که قرار بود کمپ بزنیم 15 دقیقه پیاده روی

داشتیم و مسیر سربالایی با وسایلی که داشتیم سخت بود.

جای فوق العاده و قشنگی بود و اب ابشار که از بالا میومد ودر مسیر جاری بود

از کنار محل استقرار ما با فشار زیاد رد میشد و البته برای بچه ها خطرناک بود و

مارا نگران کرده بود.

حسین هم با دوستش زینب که یه دختر 4 ساله بود میخواستن همش بازی کنن.

بعد از خوردن صبحانه همراه گروه راه افتادیم تا بریم کوهنوردی.

7 تا ابشار بود که یکی یکی باید از مسیرها میگذشتیم تا بهشون میرسیدیم.

ابتدای مسیر خوب بود ولی هرچه بالاتر میرفتیم سخت تر و سخت تر میشدو

البته با بچه ها سخت تر هم بود ولی همکاری گروه و کمک کردن همه به هم و

هیجان برای دیدن اون همه قشنگی باعث میشد سختی راه حس نشود.

همه با هم 5 تا ابشار را بالا رفتیم ولی دو ابشار دیگر مسیر خیلی خطرناک و

نامناسب بود و خانمها و بجه ها همونجا موندن و اقایون رفتن.

خلاصه اینکه تا بعد از ظهر همه باهم دوباره به کمپ ها برگشتیم .شب را هم

اونجا بودیم و جمعه ساعت ده و نیم صبح دوباره اومدیم به سمت اتوبوس و

راه افتادیم به سمت اصفهان .

تو راه برگشت اتوبوس خراب شد به طوریکه دیگه قابل حرکت دادن نبود.کلی

خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم تا بالاخره زنگ زدن اصفهان و یه اتوبوس

دیگه از شرکت فرستاده شد و ساعت 11 شب رسیدیم.

همین سفر دوروزه یه عالمه خاطره های خوب و قشنگ برای ما و همسفریهامون

درست کرد.

عکس

عکس

عکس

عکس

 

عکس

عکس

عکس

عکس

عکس

عکس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

مامان نسترن
25 تیر 90 18:02
سلام خانومی. خوش بحالت. اینشالاه همیشه شاد و سلامت باشی.
حسین جونم دوست نازی نداری.
راستی حسین جون از کلاسا چه خبر؟


سلام نسترن جون
حسین 5 شنبه کلاس نرفته.
مامان تربچه
25 تیر 90 19:13
ای مخزن سر کردگار ادرکنی ای هم تو نهان هم آشکار ادرکنی بگزیده برای خویش هرکس یاری ای در دو جهان مرا تو یار ادرکنی . . . دوست عزیزم عیدت مبارک
مامان سید ابوالفضل
26 تیر 90 3:38
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه . . . عید شما مباااااااارک
نازنین نرگس نفس مامان
26 تیر 90 13:01
شاید ان روز که سهراب نوشت (زندگی باید کرد )خبری از دل پر درد گل یاس نداشت؟باید این جور نوشت هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس تا نیاید گل نرگس زندگی دشوار است؟ عید شما مبارک-
نازنین نرگس نفس مامان
26 تیر 90 13:20
حسین جون واقعا عکسات زیباست عزیزم کنار ابشارها
مامان فرشته
26 تیر 90 15:10
سلام عزیزم خیلی ممنونم خجالتم دادی
آزاده
26 تیر 90 22:11
سلام عزيزم ... عيدتون مبارك واي چه جاي زيبايي دلم هوس تفريح كرد ايشالا هميشه به شادي و مسافرت بوسسسس
مامان نازنين
27 تیر 90 0:38
سلام عيدتون مبارك ايشالله هميشه خوش سفر باشيد و سفرتون بي خطر جاهي خوشكل خوشكل رفتيد ناقلا ها
مامان زهرا نازنازی
27 تیر 90 1:12
چه جای قشنگی اینجا کجاست؟
مامان شازده کوچولو
27 تیر 90 13:43
سلام حسین جونم خوش به حالت خاله که رفتی همچین جای قشنگی همیشه به گردش و تفریح شاد باشی عزیزم
محمد گیان
27 تیر 90 15:49
سلام خاله سلام حیسن جون خوبی خوش گذشت
مامان آنیسا
28 تیر 90 1:42
سلام به دوست عزیز همشهریم خیییییییییلی خوشحالم که بهتون خوش گذشته عکسها هم خیلی زیبا بودن .دست گلت درد نکنه .حسین جونو حتما ببوس
مامان کيانا
28 تیر 90 8:21
انشاا...هميشه به سفر وشادي .....عکسا هم خيلي زيبا شده......
شیرین مامان نیما
28 تیر 90 8:50
سلام خوش باشین . واقعا شهرکرد با اون آب وهواش تو این فصل می چسبه
سارا
28 تیر 90 9:50
سلام عزیزممممممممممممممممم خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود ممنونم که تو این مدت همیشه به من سر می زدی خیلی مهربونیییییییییییییییییییی راستی عکسها خیلی قشنگ شده باید سر فرصت همه مطلبهاتو که نبودم بخونممممممممم
مامان ماهان عشق ماشین
28 تیر 90 12:23
سلام.همیشه به سفر و شادی.
مامان آريا
28 تیر 90 14:35
هميشه به گردش و تفريح عزيزم عكسات خيلي خيلي خوشگل بودن ناز خاله بوس براي جيگر خاله
مادر کوثر
28 تیر 90 16:07
به به چه خوب.انشالله همیشه خوش بگذره
مامان تربچه
28 تیر 90 17:24
وای خدای من چه مناظر فوق العاده ای انشاالله همیشه خوش باشید
مامان آوا
29 تیر 90 2:15
سلام عزیزم حسابی از هوای تازه لذت بردی؟ خدا رو شکر که بهت خوش گذشت
مامان نفس طلایی
4 مرداد 90 22:33
همیشه شاد باشین