سفرنامه
سلام پسر من
چند تا از همکارای بابا پیشنهاد یک سفر دو روزه را داده بودند و بالاخره تصمیم
گرفتیم چهارشنبه حرکت کنیم و تا جمعه هم بر گردیم.
سفر قرار بود به سمت لردگان از شهرستانهای استان چهار محال و بختیاری که
از استانهای همجوار استان اصفهان بود باشد و قرار بود به منطقه دره اتشگاه یا
همان ابشار اتشگاه برویم.
چهارشنبه ساعت 11 شب همه گروه که 20 نفر بودیم سوار اتوبوس شدیم و به
سمت مقصد راه افتادیم.مسیر سفر از یه جاهایی مسیر سراشیبی بود و به خاطر
اینکه لاستیکهای ماشین داغ نکنه و به گرما هم نخوریم در شب حرکت کردیم که
البته باعث شد یک سری از زیباییهای مسیر را هم نبینیم.
دم دمای صبح بود که کم کم به مقصد نزدیک میشدیم .هرچی بیشتر پیش میرفتیم
اطرافمونو کوهها بشتر محاصره می کردن و مشخص میشد که ما در مسیر دره به
سمت پایین حرکت می کنیم.جاده های پرپیچ و خم و خاکی ولی زیبا را با روشن
شدن هوا کم کم میدیدم...البته گل پسر و باباش هردو خواب بودند ولی بنده که در
اتوبوس خواب ندارم بیدار بودم و مناظر زیبا را میدیدم.
اتوبوس ما هم که انگار تو این مسیرها و سراشیبیها کم اورده بود گه گاه تو مسیر
می ایستاد و راننده پیاده میشد و یه کم بهش ور میرفت و دوباره سوار میشدو
راه می افتادیم تا بالاخره ساعت 6 صبح رسیدیم.
اقای دلیلی که همکار بابا بود و هم لیدر گروه محسوب میشد یه سری توصیه های
ایمنی به ما کرد و بعد پیاده شدیم.
از جایی که اتوبوس ایستاد تا اونجایی که قرار بود کمپ بزنیم 15 دقیقه پیاده روی
داشتیم و مسیر سربالایی با وسایلی که داشتیم سخت بود.
جای فوق العاده و قشنگی بود و اب ابشار که از بالا میومد ودر مسیر جاری بود
از کنار محل استقرار ما با فشار زیاد رد میشد و البته برای بچه ها خطرناک بود و
مارا نگران کرده بود.
حسین هم با دوستش زینب که یه دختر 4 ساله بود میخواستن همش بازی کنن.
بعد از خوردن صبحانه همراه گروه راه افتادیم تا بریم کوهنوردی.
7 تا ابشار بود که یکی یکی باید از مسیرها میگذشتیم تا بهشون میرسیدیم.
ابتدای مسیر خوب بود ولی هرچه بالاتر میرفتیم سخت تر و سخت تر میشدو
البته با بچه ها سخت تر هم بود ولی همکاری گروه و کمک کردن همه به هم و
هیجان برای دیدن اون همه قشنگی باعث میشد سختی راه حس نشود.
همه با هم 5 تا ابشار را بالا رفتیم ولی دو ابشار دیگر مسیر خیلی خطرناک و
نامناسب بود و خانمها و بجه ها همونجا موندن و اقایون رفتن.
خلاصه اینکه تا بعد از ظهر همه باهم دوباره به کمپ ها برگشتیم .شب را هم
اونجا بودیم و جمعه ساعت ده و نیم صبح دوباره اومدیم به سمت اتوبوس و
راه افتادیم به سمت اصفهان .
تو راه برگشت اتوبوس خراب شد به طوریکه دیگه قابل حرکت دادن نبود.کلی
خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم تا بالاخره زنگ زدن اصفهان و یه اتوبوس
دیگه از شرکت فرستاده شد و ساعت 11 شب رسیدیم.
همین سفر دوروزه یه عالمه خاطره های خوب و قشنگ برای ما و همسفریهامون
درست کرد.
حسین و زینب
بقیه عکسا در ادامه مطلب
سلام پسر من
چند تا از همکارای بابا پیشنهاد یک سفر دو روزه را داده بودند و بالاخره تصمیم
گرفتیم چهارشنبه حرکت کنیم و تا جمعه هم بر گردیم.
سفر قرار بود به سمت لردگان از شهرستانهای استان چهار محال و بختیاری که
از استانهای همجوار استان اصفهان بود باشد و قرار بود به منطقه دره اتشگاه یا
همان ابشار اتشگاه برویم.
چهارشنبه ساعت 11 شب همه گروه که 20 نفر بودیم سوار اتوبوس شدیم و به
سمت مقصد راه افتادیم.مسیر سفر از یه جاهایی مسیر سراشیبی بود و به خاطر
اینکه لاستیکهای ماشین داغ نکنه و به گرما هم نخوریم در شب حرکت کردیم که
البته باعث شد یک سری از زیباییهای مسیر را هم نبینیم.
دم دمای صبح بود که کم کم به مقصد نزدیک میشدیم .هرچی بیشتر پیش میرفتیم
اطرافمونو کوهها بشتر محاصره می کردن و مشخص میشد که ما در مسیر دره به
سمت پایین حرکت می کنیم.جاده های پرپیچ و خم و خاکی ولی زیبا را با روشن
شدن هوا کم کم میدیدم...البته گل پسر و باباش هردو خواب بودند ولی بنده که در
اتوبوس خواب ندارم بیدار بودم و مناظر زیبا را میدیدم.
اتوبوس ما هم که انگار تو این مسیرها و سراشیبیها کم اورده بود گه گاه تو مسیر
می ایستاد و راننده پیاده میشد و یه کم بهش ور میرفت و دوباره سوار میشدو
راه می افتادیم تا بالاخره ساعت 6 صبح رسیدیم.
اقای دلیلی که همکار بابا بود و هم لیدر گروه محسوب میشد یه سری توصیه های
ایمنی به ما کرد و بعد پیاده شدیم.
از جایی که اتوبوس ایستاد تا اونجایی که قرار بود کمپ بزنیم 15 دقیقه پیاده روی
داشتیم و مسیر سربالایی با وسایلی که داشتیم سخت بود.
جای فوق العاده و قشنگی بود و اب ابشار که از بالا میومد ودر مسیر جاری بود
از کنار محل استقرار ما با فشار زیاد رد میشد و البته برای بچه ها خطرناک بود و
مارا نگران کرده بود.
حسین هم با دوستش زینب که یه دختر 4 ساله بود میخواستن همش بازی کنن.
بعد از خوردن صبحانه همراه گروه راه افتادیم تا بریم کوهنوردی.
7 تا ابشار بود که یکی یکی باید از مسیرها میگذشتیم تا بهشون میرسیدیم.
ابتدای مسیر خوب بود ولی هرچه بالاتر میرفتیم سخت تر و سخت تر میشدو
البته با بچه ها سخت تر هم بود ولی همکاری گروه و کمک کردن همه به هم و
هیجان برای دیدن اون همه قشنگی باعث میشد سختی راه حس نشود.
همه با هم 5 تا ابشار را بالا رفتیم ولی دو ابشار دیگر مسیر خیلی خطرناک و
نامناسب بود و خانمها و بجه ها همونجا موندن و اقایون رفتن.
خلاصه اینکه تا بعد از ظهر همه باهم دوباره به کمپ ها برگشتیم .شب را هم
اونجا بودیم و جمعه ساعت ده و نیم صبح دوباره اومدیم به سمت اتوبوس و
راه افتادیم به سمت اصفهان .
تو راه برگشت اتوبوس خراب شد به طوریکه دیگه قابل حرکت دادن نبود.کلی
خندیدیم و مسخره بازی در اوردیم تا بالاخره زنگ زدن اصفهان و یه اتوبوس
دیگه از شرکت فرستاده شد و ساعت 11 شب رسیدیم.
همین سفر دوروزه یه عالمه خاطره های خوب و قشنگ برای ما و همسفریهامون
درست کرد.