حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

پسر مهربون من...

بعدا عزیزم بعدا

1390/2/24 19:47
نویسنده : مامان
606 بازدید
اشتراک گذاری

مراقب باشیم به حسرت و پشیمانی ((الینوز نیوبرن)) در مورد کودکش دچار نشویم

پای صحبت او می نشینیم تا علت حسرتش را بدانیم . او می گوید:

زیبا

تمام روز دستهایم بند بود

سرم گیج و پایم در بند بود

وقت زیادی نداشتم که با تو بازی کنم

لحظاتم را تنها با تو باشم و با تو دمسازی کنم

باید لباسهایت را می شستم و تمیز می کردم

باید خیاطی می کردم و فکر غذایی لذیذ می کردم

برای همین وقتی کتاب قصه ات را می آوردی

تا در لذت خواندن آن مرا هم سهیم کنی

چاره ای نداشتم جز اینکه بگویم:((بعدا عزیزم بعدا))

شب ها که به بالینت می آمدم

لحافت را مرتب می کردم و به دعایت گوش می کردم

چراغ را خاموش می کردم و پاورچین پاورچین از اتاقت بیرون می آمدم

آن گاه آرزو می کردم ای کاش یک لحظه بیشتر پهلویت مانده بودم

چون زندگی کوتاه است مثل عمر حباب و سالها به تندی می گذرد و با شتاب...

بچه ها خیلی زود بزرگ می شوند تا پا در میدان بگذارند

دیگر کنارت نیستند تا رازهایشان را با تو در میان بگذارند

کتابهای قصه در گوشه ای افتاده اند زیر غبار گذشت زمان

اسباب بازیها خسته و خاکستری از تنهایی به گوشه ای پناه برده اند

نه بوسه شب بخیری

نه دعای شب هنگامی

نه لبخندی نه پیامی

هرچه بوده گذشته همه مربوط به  دیروز بوده نه فردا

دستهایم که روزی بند بودند و پرکار اکنون آرامند و بیکارو روزها هم طولانی و بیشمار.

کاش می توانستم دوباره برگردم به آن روزهای شیرین و خواسته های کوچکت را برآورده

کنم همین!زیبا

آن گاه هرگز نمیگفتم :

بعدا عزیزم بعدا...

 

زیبا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (29)

مامان فرشته
24 اردیبهشت 90 21:41
سلام عزیزم
ممنون از مطلب قشنگت
عالی بود استفاده کردم
بوسسسسسسسس


سلام گلم
خواهش میکنم عزیزدلم.
مامان ماهان
24 اردیبهشت 90 23:15
سارا
24 اردیبهشت 90 23:20
ممنونم گلم یک دنیا ممنونم خیلی مفید وزیبا بود بوسسسسس


سلام عزیزم
خواهش می کنم .
آزاده
25 اردیبهشت 90 0:27
سلام ... خيلي جالب بود خانومي
راستش تصميم گرفتم همين الان سيستم و خاموش كنم و برم كنار گل پسر


سلام ممنون
چه خوب ههههه
شیرین مامان نیما
25 اردیبهشت 90 12:54
سلام عزیزم خیلی زیبا بود و حقیقی.
مبارک قالب جدید باشه خیلی نازه


سلام شیرین جون
ممنون
محمد گیان
25 اردیبهشت 90 13:42
سلام به خاله و مرد کوچک داش حسین خودم حالتون چطوره خوبین خوب خدا را شکر

بسیار زیبا بود حقیقتا که لذت بردم از خوندش مرسی


سلام به خاله و محمدم
ممنون خواهش می کنم
زينب عشق مامان و بابا
25 اردیبهشت 90 15:13
باريك الله مامان حسين
مطلبتون بسيار آموزنده و مفيد بود
از خدا ميخوايم كه ما رو توي تربيت گلهاي زندگيمون كمك كنه


خواهش میکنم لطف دارین
الهی امین
ممنون سرزدین
مامان تربچه
25 اردیبهشت 90 16:35
واقعا همین طوره
من یک دوست دارم که الان بچش 5سالشه، دوستم تا چندماه پیش داشت درس می خوند و بچش اکثرا پیش مامان بزرگش بود، دوستم می گفت: هیچ وقت بچگی طهورا (دخترش) رو ندیدم.
و این چیزیه که تکرار نشدنیه حتی اگه بچه ی دوم بیاد.
چون تجربه ی کودکی و شیرینی بچه ی اول فقط یکبار هست
دعا کنید من و هرکی آرزوی نی نی داره هم اون یکبار رو تجربه کنیم و به خوبی پشت سر بذاریم


سلام عزیزدلم
ناامید نباش
انشالله خدا به شما و همه کسایی که منتظر بچه هستن زود زود بچه سالم و صالح عطا کنه.
آزاده
25 اردیبهشت 90 19:37
رها باربي
26 اردیبهشت 90 10:15
سلام
چقد شعر قشنگي بود
واقعا تحت تاثير قرار گرفتم
باور كن 10 دفعه خوندمش و هر دفعه به اينجا كه مي رسيدم
بچه ها خیلی زود بزرگ می شوند تا پا در میدان بگذارند

دیگر کنارت نیستند تا رازهایشان را با تو در میان بگذارند

کتابهای قصه در گوشه ای افتاده اند زیر غبار گذشت زمان

اسباب بازیها خسته و خاکستری از تنهایی به گوشه ای پناه برده اند

نه بوسه شب بخیری

نه دعای شب هنگامی

هق هق مي زدم زير گريه. احساس مي كنم خيلي دردناكه. من باردارم و هنوز بچه اي ندارم كه بهش بگم بعدا بعدا
اما احساس مي كنم خيلي اين واژه برام آشناس
شايد رفتاري كه با برادر كويچيكم داشتم و حالا ديگه اون بزرگ شده و نيازي به خوندن كتاب داستان نداره تا براش بخونم
شايد ياد مادر دوستم ميفتم كه تو خونه سالمندانه. ياد روزهاي بچگيمون كه بهمون پول ميداد تا بريم خاله بازي كنيم و بستني بخريم. حالا بچه هاش بزرگ شدن و شوهرش هم كه وقتي جوون بود شهيد شد. حالا بايد با بدن نيمه معلول تو خانه سالمندان منتظر دخترش و پسراش باشه.
شايد ياد مامان خودم ميفتم. ياد كتاب قصه هامون و آلبوم هامون كه الان تو خونه مامان اينا خاك مي خوره .
شايد از اين مي ترسم كه اين اسباب بازيها و كتاب قصه هايي كه مي خوام واسه ني ني تو شيكمم بگيرم يه روز خاك خورده كنار خونه بيفته و حسرت اينو بخورم كه چرا براي ني ني نازم نخوندمشون.
خيلي دلم گرفته
زندگي همينه
تاريخ تكرار مي شه



سلام
ممنون سر زدین
خدا به همه ما کمک کنه.راستی اومدم تو سایتت ولی نشد نظر بدم.
مامان قند عسل
26 اردیبهشت 90 11:21
سلام عزیزم خیلی زیبا بود...خدا کنه که قدر بچه ها مونو...قدر شیرین کاریاشونو...بدونیم تا بعد ها پشیمون نشیم


سلام گلم
انشا...
سارا
26 اردیبهشت 90 11:47
سلام گلم خوبی؟
اینو چند دفعه خوندم نمی دونی چقدر دلم می گیره این روزها حال جسمی خوبی ندارم حال روحیم هم خوب نیست همش می ترسم بچه ها رو از دست بدم منظورم کودکیشونه
آخه به خاطر اینکه دوتاییشون پشت سر همن خیلی سخته خیلی خسته میشم
واقعا بعضی وقتها حوصله ندارم
دلم برای طاها میسوزه
برام دعا کن


سلام سارا جونم
درکت می کنم چون منم همین حس را دارم
چرا عزیزم حال جسمی و روحیت خوب نیست سعی کن قوی
باشی عزیزم
خدا کمک کنه به همه ما که بتونیم دچار حسرت و پشیمونی نشیم.
به خدا توکل کن.
مامان فرشته
26 اردیبهشت 90 12:30
سلام عزیزم
ممنونم از محبتت بوسسسسسس


خواهش میکنم دوست عزیزم
وظیفمه
بوسسسسسسسسسسس
مامان ماهان
26 اردیبهشت 90 15:36
اتل متل توتوله
حال گلم چه جوره؟
اينو بخون يادم كن
لبخند بزن شادم كن






سلام عزیزم
قربونت برم
ممنون
مامان مسیح
26 اردیبهشت 90 18:34
سلام... متن زیباتونو توی مسابقه خوندم...اسم بسیار زیبایی و بزرگی انتخاب کردین..امیدوارم موفق باشین...


سلام عزیزم
ممنون
همینظور شما
آزاده
26 اردیبهشت 90 20:01
شکوه مامان ارمیا
27 اردیبهشت 90 0:27
اینشالا که قدر این لحظه ها رو بدونیم
عمه ی امیرحسین
27 اردیبهشت 90 0:42
پست قشنگی بود
سمیرا مامان سپهر
27 اردیبهشت 90 8:19
مامان ابوالفضل
27 اردیبهشت 90 22:15
ممنونم از متن قشنگت خیلی عالی بود


خواهش می کنم.
مامان مسیح
28 اردیبهشت 90 0:29
سلام .. ممنون بابت تبریکتون...
و متشکرم که به خونه ی پسملم سر زدین..
بازم بیان..دوست داشتین لینکم کنین...یه خبر بدین منم لینکتون کنم...خوشحال میشم حسین جان بشه دوست مسیح من...


سلام عزیزم
خواهش میکنم
خوشحال میشم لینکتون کنم.
مامان فرشته
28 اردیبهشت 90 2:00
محمد گیان
28 اردیبهشت 90 12:07
سلام


سلام گلم
سمیرا مامان سپهر
28 اردیبهشت 90 18:47
مامان رویا
28 اردیبهشت 90 21:13
وااااااااااای چه فتوشاپ ها نازی...
fasan
29 اردیبهشت 90 22:01
سلام بد نیست یه سری هم به ما بزنید up too web http://ehsan418.mihanblog.com/
نازنین نرگس نفس مامان
31 اردیبهشت 90 19:36
خیلی زیبا بود خدا نکنه ما اینجوری باشیم ولی.......:
مامان فرزانه
1 خرداد 90 0:46
سلام عزیزم خیلی قشنگ بود کاش زمان متغیر بود و در جوانی طولانی و در پیری کوتاه می بود ...
نازنین نرگس نفس مامان
16 خرداد 90 21:07
خیلی خیلی زیبا بود مامان خوب