خدایا شکرت...
سلام سلام
خداروشکر پدرم از بیمارستان مرخص شدن و حالشون بهتره....خدایا شکرت.انشاله خدا مریضی را از همه ما دور کنه که با دیدن مریضای بد حال تو این چند وقتی که پدرم بستری بودن واقعا فهمیدم که سلامتی بهترین نعمتیه که خدا به هرکسی می ده .
حسین جون هم حالش بهتر شده و تبش قطع شد و از شنبه هم دوباره به مهد رفته .
این روزا حسین به مهد میره و کلی شعر یاد گرفته و همینطور کلمات انگلیسی.تو نقاشی پیشرفت کرده و نقاشیهاش شکل گرفته و جای اعضای نقاشیش را تقریبا بهتر از قبل میکشه.ولی نقاشی کشیدن رو تخته وایت برد را بیشتر از تو دفتر کشیدن دوست داره.همه رنگهای اصلی و فرعی را خوب میشناسه.رنگ کردنش هم از قبل خیلی بهتر شده و خودش خیلی سعی میکنه که از خط بیرون نزنه.تازه از نقاشیهایی که میبینه بچه های دیگه (توی مجلات کودک) کشیدن ایراد میگیره و نشون من میده و میگه مامان اینا از خط زدن بیرون.
خاله شیده مربی مهدش هم ازش راضی بود و گفت هیچ مشکلی با حسین ندارم و گفت حسین همکاریش با من خوبه و همینطور از لحاظ ارتباطی با بچه ها هم حسین خیلی خوبه.قربونت برم عزیزدلم .
حسین جان دعای من و بابا برای تو همیشه عاقبت بخیری و شادی و سلامتی بوده...همیشه پیروز و موفق باشی.