حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پسر مهربون من...

هركس سازنده زندگي خود است

1390/11/12 21:07
نویسنده : مامان
1,788 بازدید
اشتراک گذاری

                                                         

نجار پيري خود را براي بازنشسته شدن آماده مي كرد. يك روز او با صاحبكارخود موضوع را در ميان گذاشت. پس از روزهاي طولاني و كار كردن و زحمت كشيدن، حالا او به استراحت نياز داشت و براي پيدا كردن زمان اين استراحت مي خواست تا او را از كار بازنشسته كنند.

صاحب كار او بسيار ناراحت شد و سعي كرد اورا منصرف كند، اما نجار بر حرفش و تصميمي كه گرفته بود پافشاري كرد. سر انجام صاحب كار در حالي كه با تأسف با اين درخواست موافقت مي كرد، از او خواست تا به عنوان آخرين كار، ساخت خانه اي را به عهده بگيرد. نجار در حالت رودربايستي، پذيرفت در حالي كه دلش چندان به اين كار راضي نبود. پذيرفتن ساخت اين خانه بر خلاف ميل باطني او صورت گرفته بود. براي همين به سرعت مواد اوليه نامرغوبي تهيه كرد و به سرعت و بي دقتي، به ساختن خانه مشغول شد و به زودي و به خاطر رسيدن به استراحت، كاررا تمام كرد. سپس او صاحب كار را از اتمام كار باخبر كرد.

صاحب كار براي دريافت كليد اين آخرين كار به آنجا آمد. زمان تحويل كليد، صاحب كار آن را به نجار بازگرداند و گفت: اين خانه هديه اي است از طرف من به تو به خاطر سال هاي همكاري!

نجار يكه خورد و بسيار شرمنده شد.

در واقع اگر او مي دانست كه خودش قرار است در اين خانه ساكن شود، لوازم و مصالح بهتري براي ساخت آن به كار مي برد و تمام مهارتي كه در كار داشت براي ساخت آن به كار مي برد. يعني كار را به صورت ديگري پيش مي برد.

 

 اين داستان ماست. ما زندگيمان را مي سازيم. هر روز مي گذرد. گاهي ما كمترين توجهي به آنچه كه مي سازيم نداريم، و ناگهان در زماني در اثر اتفاق غير مترقبه مي فهميم كه مجبوريم در همين ساخته ها زندگي كنيم. گرچه اگرچنين تصوري داشته باشيم، تمام سعي خود را براي ايمن كردن شرايط زندگي خود ميكنيم ولي افسوس كه نمي دانيم كه چه زود فرصت ها از دست مي روند و گاهي بازسازي آنچه ساخته ايم، ممكن نيست. ما نجار زندگي خود هستيم و روزها، چكشي هستند كه بر يك ميخ از زندگي ما كوبيده مي شود. يك تخته در آن جاي مي گيرد و يك ديوار برپا مي شود.

مراقب سلامتي خانه اي كه براي زندگي خود مي سازيم باشيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (23)

ثمین
13 بهمن 90 12:41
سلام اومدم ازتون دعوت کنم از نمایشگاه هفت سین دنیای نفیــــــــــس دیدن کنید!
مامان نسترن
13 بهمن 90 18:36
حسین جونم ببخش آقا که دیر بهت سرزدم. دوستت دارم گل پسری
مادر کوثر و علی
15 بهمن 90 8:14
سلام عزیزم پست ثابت وبلاگمو خوندی؟ حتما بخونش. ضرر نمیکنی.مطمئنم خوشت میاد راستی پست جدید گذاشتم، از نمایشگاه اسباب بازی. نظر یادت نره ها. مرسی
مادر کوثر و علی
15 بهمن 90 8:15
چه داستان خوشگلی واقعا عالی بود پست ثابت وبلاگ منم به همین موضوع اشاره داره و روش کار میکنه
شيرين مامان نيما
16 بهمن 90 8:51
سلام عزيزم خداوند سبب ساز خير زندگيمان شود
مامان ماهان
16 بهمن 90 13:13
خیلی زیبا بود
مامان ماهان
16 بهمن 90 13:13
دوست جونم یکسالگی وبلاگتون مبارکه
مادر کوثر و علی
17 بهمن 90 13:41
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
17 بهمن 90 18:00
سلام.مطلب خیلی قشنگی بود.ممنون. راستی تولد وبلاگتون هم مبارک. در مورد کلاس اسکیت هم چون توی شهرک ما تعداد بچه های کوچولوش خیلی بیشتر از بچه های نوجوان و بالاتره.به همین علت کلاسهایی رو میذارن که مناسب سنشون باشه.الان هم یک سانس مربوط به بچه های قد کوتاهتر هست.که از 3 سال هست تا 7سال کوچولو هم دیدم.ماهان که خدا رو شکر راه افتاده.
آزاده
17 بهمن 90 20:04
سلامممممممممممم خوبی عزیزممممم حسین جون خوبه ببخش که کمتر سر میزنم عزیزم نوشته خیلــــــــــــی جالبی بود
محمد گیان
18 بهمن 90 13:10
سلامممممممممممممم خوبین حسین چطوری خوبی داستان جالبی بود واقعا همینطوره
غزاله
20 بهمن 90 11:23
عزيزم اولا با تاخير تولدت رو بهت تبريك ميگم.اميدوارم ساليان سال با خوبي و خوشي و سلامتي در كنار عزيزانت زندگي كني.دوما ممنو از داستان قشنگت.خيلي زيبا بود.چقدر اين آقا پسر با عينك خوش تيپ تر ميشه
غزاله
20 بهمن 90 11:30
عزيزم اولا تولدت رو با تاخير بهت تبريك ميگم .اميدوارم كه ساليان سال با خوبي و خوشي و سلامتي در كنار عزيزانت زندگي كني.داستان خيلي زيبايي بود ممنونم.چقدر اين آقا حسين خوشتيپ عينك بهش مياد
مامان آنیسا
24 بهمن 90 7:29
سلام دوست گلم خوبین؟انشاا... ما برای هفته دوم عید میایم اصفهان .دلم برای شهرمون یه ذره شده من وآنیسا به اندازه تمام دنیا دوستون داریم بوسسسسسسسسبرای حسین جووووونم ومامان گلش
مامان محمدرضا
26 بهمن 90 23:15
،،،،،،،،،،،،¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،،،،،،،¨€¨€???¨€¨€ ،،،،،،،،¨€??????¨€¨€ ،،،،،،،،¨€???????¨€¨€ ،،،،،،¨€¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ??¨€¨€،،،،¨€ ،،،،،،¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ???¨€،آپم،،¨€ ،،،،¨€¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ??¨€،،،،،،¨€ ،،،،¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ??¨€،،،،،،¨€ ،،،،¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ??¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،¨€¨€??¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ??¨€،،¨€¨€¨€¨€¨€،،،،¨€ ،،،،،،¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ???¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،،،¨€¨€???¨ˆ¨ˆ???¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،¨€¨€¨€¨€??????¨€¨€¨€¨€¨€¨€????????????¨€¨€¨€ ،،¨€¨€??¨€¨€????¨€¨€¨آپم€¨€¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ?????¨€¨€ ¨€¨€????¨€¨€??¨€¨€¨€¨€¨€¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ????¨€¨€ ¨€??????¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ????¨€ ¨€????????¨€¨€¨€¨€¨€???¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ????¨€¨€ ¨€¨€??????¨€¨€¨€¨€¨€????¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ???¨€¨€¨€ ،،¨€¨€?????¨€¨€¨€?¨€¨€????¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ¨ˆ????¨€¨€ ،،،،¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€????¨€¨€?????????¨€¨€¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،¨€???????¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،¨€¨€???????¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€??????¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،،،،،¨€¨€????¨€¨€ ،،،،،،،،،،،،،،،،،،¨€ ¨€¨€¨€¨€
مامان محمدجان
27 بهمن 90 7:27
سللم عزیزم خیلی قشنگ بود بازم واسمون بزار صدیق جون
شیدا مامان پارسا
28 بهمن 90 0:26
سلام خانومی خوبین؟ متن قشنگ و آموزنده ای بود ممنون.
مامان کیانا
28 بهمن 90 15:05
واقعا داستان آموزنده ای بود...هیچوقت نباید فراموش کنیم که (از ماست که برماست) در کنار هم خوب وخوش باشید...راستی دیر کردی...کجایی خانومی؟
مامان ماهان
28 بهمن 90 15:19
روز محبت كردن و دوست داشتن مبارك، هميشه شاد باشيد
مامان آبتین
29 بهمن 90 12:02
عزیزم مطلبت عالی بود
آزاده
29 بهمن 90 20:11
محمدمعین
30 بهمن 90 15:17
سلام عزیز ، حالتون چطوره ؟ کوچولوی نازتون خوبه ؟ امیدوارم همیشه خوش باشید توی این مدت که نبودیم اظهار لطف داشتید بالاخره دوباره اومدیم تا دوباره مطلب بنویسیم و حالا مطلب جدید وبلاگ محمد معین با عکسای جدید درج شده اگه از روی لطف و منت سری به وبلاگمون زدی نظر یادتون نره
مامان نسترن
30 بهمن 90 16:05
مامان مهربون دوست جون خوبم میای باهم فکر کنیم ایده بدیم واسه نحوه پذیرایی از مهمونای عیدمون. مثلا سینی چای و میوه وشیرینی هامونو چه طور تزیین کنیم که با بقیه روزا فرق کنه. منتظرم