حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پسر مهربون من...

یکی از این روزها...

1390/7/26 22:01
نویسنده : مامان
1,589 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

تصمیم دارم در این پست یک روز حسین را از صبح تا شب بنویسم...زز

صبح ساعت 7 ساعت زنگ میزنه و من باید خودمو هر طور هست از تو رختخواب بلند کنم ز...هرروز میگم وای یاد روزایی که تا ساعت 9 یا باعرض معذرت تا 10 میخوابیدم بخیرز...اما خوب این سحر خیزی هم برای خودش یه عالمی داره...بابایی هم که نیم ساعت قبلش خونه را به مقصد سرکارش ترک کرده .دیگه دلم برای اون که خیلی میسوزه ...بعد از اینکه خودم دست و صورتمو شستم نوبت بیدار کردن حسین اقا میرسه که البته پسر گلم اولش یه کم ناز میکنه و سرشو میبره زیر پتو تا من بی خیالش بشم و برم .منم راهشو بلدم و با یه کم شوخی وقلقلک از زیر پتو کم کم سرحالش میارم .بعد خودش سرشو ا ز زیر تو در میاره و دمر میخوابه و میگه کمرمو قلقلک کن و من هم یه کم قلقلک میکنم و بعد یه کم با جدیت میگم دیگه پاشو دیر میشه. حسین هم پا میشه البته تا دم در دستشویی من باید بغلش کنم ...اینم شده عادتش.بعد نوبت صبحانه خوردن میرسه که اونم خودش یه پروژهست .3 تا لقمه نون و کره و عسل که با ضرب و زور چایی میده پایین و یه لیوان شیر .بازم خداروشکر که همینم میخوره.البته اون وقت صبح خودم هم بیشتر از حسین صبحانه نمیخورم.

بعدش میرسیم به لباس پوشیدن که بازم جای شکرش باقیه که یه لباس مشخصه وگرنه انتخاب لباس توسط حسین که مدتیه وقتی میخوایم بیرون بریم خودش میخواد لباسشو انتخاب کنه و توی این همه لباس فقط دو تا بلوز شلوارشو میخواد همیشه بپوشه هم خودش یه دردسر بود.

حالا هی باید گفت حسین پوشیدی؟؟؟ دکمه هاتو بستی ؟؟؟ جوراباتو پوشیدی؟؟؟زود باش دیر شد زاخرش هم باید خودم اقدام کنم و کارهای باقیمانده پوشیدن لباس را انجام بدم.

هنوز هم خودم میبرمش مهد و سرویس نگرفتم.تو ماشین سفارشات لازم را انجام میدم که به حرف خاله گوش بدی و از این قبیل ...و میرسیم دم مهد و باهم خدافظی میکنیم و اون میره تو مهد و منم میام خونه.بعضی روزا هم خودم بعدش میرم کلاس طراحی .

ظهر هم ساعت 11:30 میرم دنبالش وتا صداش کنن  بیاد بیرون 5 دقیقه ای طول میکشه . به محض اینکه میادبیرون و منو میبینه میگه به حرف خاله گوش کردم...فردا هم منومیبری مهد؟؟؟

منم تا میبینمش زود جیباشو میگردم تا ببینم یادداشتی چیزی تو جبیش نباشه اخه خودش که یادش نمیمونه بده به من برای همین من باید کنترلش کنم.یه دفتر یادداشت هم داره برای ارتباط مامان و مربی مهد که هرروز اونم باید چک بشه.

ناهارشو که میخوره از چشماش پیداست که خیلی خوابش میاد و حدود 2 ساعتی میخوابه.از خواب که بیدار میشه تلویزیون نگاه میکنه و دوست داره موقع تلویزیون دیدن همش یه چیزی بخوره.مثل لواشک.البالو خشکه...سیب ...پفیلا    ز

بعدش تا شب هم بازی یا اینکه میبرمش پارک و یا تماشای سی دی .ز

شب هم که بابا میاد یه کم از سر و کول بابا بالا میره و ساعت 10:30 الی 11 مسواک  زدنزو بعدش هم میره برای خواب.منم باید قصه بگم یا براش کتاب بخونم  تا راضی بشه و بخوابه.ز..دیگه قصه هام ته کشیده کسی قصه بلده یادم بده...

ziba

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

مامان زینب
26 مهر 90 22:21
خدا حفظش کنه...
مامان زهرا نازنازی
27 مهر 90 3:05
امیدوارم همواره روزهاتون زیبا و سبز و پر از شادی و خوشبختی باشه


ممنون
مادر کوثر
27 مهر 90 11:26
انشالله همیشه سلامت و شاد باشین به ما هم سر بزن عزیزم
شيرين مامان نيما
27 مهر 90 13:04
سلام خانومي همين برنامه عاليه
مامان کيانا
27 مهر 90 13:07
واي چه روز خوبي در کنار حسين گلم داري....غير از صبح زود بيدار شدنش...باهات همدردم.....
مامان آريا
27 مهر 90 13:47
خداييش خيلي سخته كه صبح زود بيدار بشي آفرين حسين جون كه مهدو دوست داره دست ماماني هم درد نكنه كه اينهمه براي حسين گل زحمت مي كشه عزيزم مرسي كه جوياي احوال آريا هم هستي خدارو شكر بهتره
مریم مامان درسا
27 مهر 90 20:55
سلام عزیزم خوبید؟حسین جون خوبه؟ منم آپم ، رمز هم برات گذاشتم
محمد گیان
28 مهر 90 10:47
سلام خاله خوبی حسین جون پطوره خوبه
مامان پارسا جون
28 مهر 90 19:21
سلام به به چه روز پر کار و خوبی رو با گل پسری میگذرونید ایشاا... که همیشه تنتون سالم و لبتون خندون باشه
مامان نیایش
30 مهر 90 14:04
خدا حفظش کنه ان شا الله که سالم باشه همیشه و موفق
برای قصه میتونی بری سایت zangule.com
پیش ما هم بیا خوشحال میشیم





ممنون عزیزم
حتما میام.
شهرزاد مامان حسین
30 مهر 90 15:22
سلام خانومی. کتاب هم خوبه. کتابهای نشر بنفشه خیلی خوبین. من با اونا حسین رو می خوابوندم.
مادر کوثر
30 مهر 90 15:23
مامان حسنی
30 مهر 90 19:07
سلام خداراشکرحسین جون مهد رادوست داره وگرنه معضلی میشد همیشه خوش باشید
آزاده
1 آبان 90 8:31
سلام ... خوبی ؟؟؟
چه روز پر کاری دارین ..
خوش بحالت که به ساعت 7 صبح میگی سحر خیزی ... ما 10 دقیقه به 7 از خونه بیرون میزنیم موفق باشید یه چند تا نظر بدم ... نگی فضولیه ها ولی فکر میکنم دلیل دیر بلند شدن حسین دیر خوابیدن شبهاشه اگه تنظیم کنی که ساعت 9 بخوابه صبح هم شاداب از خواب بلند میشه
عالیه امتحان کن


سلام ازاده جون
ممنون از راهنماییت عزیزم.میدونی چون ظهر میخوابه شب دیر میخوابه...اگه ظهر نخوابه ساعت 8 شب میخوابه.

نازنین نرگس نفس مامان
3 آبان 90 23:55
چه روز جالبی خانمی من هم باید کله سحر پاشم آخه دخملی من سحرخیزه خروس خون پا میشه و به اصرار من رو بیدار میکنه چه خوب که حسین جون مهد رو دوست داره و خاله رو هم اذیت نمیکنه
مامان ماهان عشق ماشین
3 آبان 90 23:59
خدا حفظش کنه ان شا الله که سالم باشه همیشه و موفق
مامان ماهان
13 آبان 90 12:50
خدا حفظش کنه بووووووووووووووووووووس