حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

پسر مهربون من...

یادم باشد

1391/1/17 9:57
نویسنده : مامان
1,658 بازدید
اشتراک گذاری

hossein    

یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم
که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم
چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

سمانه مامان پارسا جون
17 فروردین 91 12:52
خیلی زیبا بود
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
17 فروردین 91 14:57
عاشقانه هاتون مستدام.
شيرين مامان نيما
20 فروردین 91 10:18
دوستتون دارم زياددددددد
مامان محمدرضا
20 فروردین 91 12:31
سلام سال نو مبارک و آپم.بووووووووووووس
mamani helena
20 فروردین 91 14:43
kheili ziba bod golam pesare nazeto bebos
مامان کیانا
20 فروردین 91 20:26
سلام وصد سلام بهاری به حسین آقای گل ومامان خوبش...امیدواریم که هرروزتون سرشار از شادی وامید باشه
مامان ماهان
22 فروردین 91 17:02
خیلی خیلی زیبا بود
مامان ماهان
22 فروردین 91 17:04
خیلی خیلی زیبا بود
شیدا مامان پارسا
22 فروردین 91 17:35
سلام عزیزم .مثل همیشه عالی و دلنشین . . .
مادر کوثر
23 فروردین 91 8:04
سلام عزیزم چه متن دلنشینی چه قالب زیبایییییی موفق باشی و سلامت
زهرا از نی نی وبلاگ213
22 اردیبهشت 91 17:48
پسرکم کمی تب داشت شب زودتر از همیشه خوابید ..... نیمه شب از جا پریدم انگار کسی صدا میزد: مامان ...مامان.... همسرم راحت و آسوده خوابیده بود و همه جا غرق در سکوت... "خواب دیده ام آری خواب دیده ام" هنوز چشمم گرم نشده بود که دوباره شنیدم: مامان..... مامان پریدم و سریع به اتاق کودکم رفتم ونگاهش کردم مثل فرشته ای معصوم و زیبا در خواب ناز بود لحافش را مرتب کردم وصورتش را بوسیدم دلشوره داشتم همه جای خانه را سرک کشیدم و دوباره به بستر رفتم اینبار خیلی واضح تر و بلند تر از قبل... انگار هزاران نفر همزمان فریاد میکردند: "مامان....مامان..." تا اتاقش دویدم ! تب داشت پایین تخت نشستم به موهایش دست کشیدم و دستمال نمدار را هر چند دقیقه یکبار عوض کردم خسته بودم اما خواب به چشمانم نمی آمد آرزوهایی که برایش داشتم را مرور می کردم تا سپیده دمان.... "روز مادر مبارک"