حسینحسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

پسر مهربون من...

خدایا شکرت...

سلام سلام خداروشکر پدرم از بیمارستان مرخص شدن و حالشون بهتره....خدایا شکرت.انشاله خدا مریضی را از همه ما دور کنه که با دیدن مریضای بد حال تو این چند وقتی که پدرم بستری بودن واقعا فهمیدم که سلامتی بهترین نعمتیه که خدا به هرکسی می  ده  .                                                             حسین جون هم حالش بهتر شده و تبش ...
5 دی 1390

بهبودی پدر جون + جلسه انجمن

سلام به لطف خدا و دعای دوستان حال پدرم بهتر شده ولی هنوز دکتر اجازه مرخص شدن از بیمارستان را نداده و تا رسیدن ازمایشات به حد نرمال باید در بیمارستان بستری باشن.ممنون از دوستام که باهام همدردی کردین و برای ایشون دعا کردین. حسین جان هم این چند روزه تب داشته و مهد نرفته البته دوماهه که مرتب ابریزش بینی و سرماخوردگی دست از سرش بر نداشته که البته فکر میکنم مربوط به رفتن مهد باشه .دیروز تو مهدشون انجمن اولیا و مربیان بود و بقیه مادرها هم از این موضوع شکایت داشتن و میگفتن بچه های ما هم همینطورن.دکتر هم میگه بچه ها سال اول مهد همینطورن و به نفعشونه چون باعث میشه ویروسهای مختلف را تجربه کنن و وقتی به مدرسه میرن کمتر مریض بشن. همون...
27 آذر 1390

پدر جون مریضن...

سلام دوستای گلم این روزا پدرم مریضن و حال خوبی ندارن و تو بیمارستان بستری هستن .خیلی خیلی ناراحتم... تورو خدا برای سلامتیشون دعا کنین.   ...
21 آذر 1390

مسابقه نی نی و محرم

حسین جان از همون اول محرم از ما زنجیر و پیشونی بند میخواست...و من هر جا میگشتم زنجیر پیدا نمیکردم تا بالاخره یه روز نزدیک مهدشون یه مغازه دیدم که به خاطر محرم وسایل عزاداری اورده بود و منم براش خریدم...حسین جونم خیلی خوشحال شد و هر جا برای عزاداری میرفتیم با خودش میبرد.                                              ...
16 آذر 1390

محرم امد...

باز محرم شد و دلها شکست از غم زینب دل زهرا شکست باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست آب در این تشنگی از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست قاسم و لیلا همه در خون شدند این چه غمی بود که دنیا شکست ...
6 آذر 1390

بازگشت + سفرنامه کربلا

سلام دوستای عزیزم ما شنبه برگشتیم ولی اینقدر کار داشتم و مهمون داشتم و خلاصه گرفتار بودم که نشد زودتر بیام و برگشتمون را بنویسم.دوستای گلم جای همتون خیلی خیلی خالی بود و به همتون حسابی دعا کردم .انشاله خدا قبول کنه و انشاله قسمت همتون بشه چون واقعا خوش میگذره و هرکس بره مطمئنا احساس خيلي عالي پیدامیکنه. 5 شنبه 12 ابان ساعت 2 بعداز ظهر سوار اتوبوس شدیم و به سمت مرز راه افتادیم .قرار بود از مرز شلمچه وارد عراق بشیم.ساعت 4 صبح روز جمعه رسیدیم شلمچه .یه حسینیه بود که رفتیم اونجا و کمی استراحت کردیم و بعد نماز صبح و خوردن صبحانه کمی اومدیم بیرون تا منطقه شلمچه را هم که خیلی وقت بود دلمون میخواست ببینیم را هم ...
25 آبان 1390

سفر به کربلا

سلام دوستای عزیزم ما داریم میریم کربلا ...از همتون خدافظی میکنم و اگه قابل باشم برای همتون دعا میکنم. تو حرم حضرت علی و امام حسین و حضرت ابوالفضل به یادتون هستم.   انشالله قسمت همه عاشقان و دوستداران اون حضرت بشه   .                             ...
11 آبان 1390

ماه ابان با سه مناسبت خیلی خوب

سلام پسر گلم ماه ابان برای مامان ماهی پر از خاطره های خوبه که هرسال با اومدن این ماه یه عالمه خاطره برای من زنده میشه.حالا یکی یکی برات میگم. اولیش 2 ابانه که سالگرد عقد و ازدواج من و باباییه....هوراااااااااااااااااااااا.... اره عزیزم امسال نهمین سالگرد ازدواج و پیوند اسمونی من و باباست.چقدر زود گذشت ...باورم نمیشه من و بابا نه ساله در کنار همیم.انگار همین دیروز بود.تو این نه سال من و بابایی همیشه در کنار هم و باهم صادق و یکدل بودیم و تو غم و شادی هم شریک.خدایا از تو میخوام که دلای مارا هیچ وقت از هم دور نکنی...الهی امین. همسر عزیز و مهربونم سالگرد ازدواجمونو بهت تبریک میگم... باید از عشق بسازم غزلی قابل تو   ...
1 آبان 1390

یکی از این روزها...

سلام تصمیم دارم در این پست یک روز حسین را از صبح تا شب بنویسم... صبح ساعت 7 ساعت زنگ میزنه و من باید خودمو هر طور هست از تو رختخواب بلند کنم ...هرروز میگم وای یاد روزایی که تا ساعت 9 یا باعرض معذرت تا 10 میخوابیدم بخیر ...اما خوب این سحر خیزی هم برای خودش یه عالمی داره...بابایی هم که نیم ساعت قبلش خونه را به مقصد سرکارش ترک کرده .دیگه دلم برای اون که خیلی میسوزه ...بعد از اینکه خودم دست و صورتمو شستم نوبت بیدار کردن حسین اقا میرسه که البته پسر گلم اولش یه کم ناز میکنه و سرشو میبره زیر پتو تا من بی خیالش بشم و برم .منم راهشو بلدم و با یه کم شوخی وقلقلک از زیر پتو کم کم سرحالش میارم .بعد خودش سرشو ا ز زیر تو در میاره و دمر می...
26 مهر 1390